"زیبا"

2.4K 346 63
                                    


" خب همونطور ک میبینی همه اتاقای ما توی این راهروعه" هوسوک با صدای تیزی گفت و همزمان تهیونگ رو به سمت راهروی زیبای عمارتی ک الان توش زندگی میکرد میکشید.

"ما همه اتاقای خودمونو داریم!"هوسوک ایستاد. پسر کوچیکترو روبه روی خودش کشوند.

تهیونگ رو به روی در بزرگ چوبی که سیاه رنگ زیبایی بود بود ایستاد. یه کوبه طلایی که بالاش ی فرشته طلایی رنگ بود روی در بود. و ی دستگیره بزرگ طلایی هم بود.

"واو، ممنون هوسوک" تهیونگی ک مجذوب در زیبا شده بود گفت.

"اههه پس جینی بهت اسمامونو گفته.فقد بهم بگو هوبی!" هوبی با خوشحالی گفت.

"اوکی هوبی" تهیونگ با لبخند گفت.

"خب یجورایی جین فقد اسم تورو بم گفت تصادفا بود" پسر مو بلوند-طوسی توضیح داد.

"اوکی من میتونم بهت بگم بقیه رو ولی اول بیا اتاقتو چک کنیم" هوبی با صدای خوشحالش گفت.

تهیونم به سمت در چرخید،دستگیره درو گرفت و بازش کرد.

هردو مرد وارد اتاق شدن.

تهیونگ به اطرافش نگا کرد، از پوچی و خالی بودن اتاق گیج شده بوده.

"نگران نباش، سریع میخونتت" هوبی مطمعن گفت.

"چی؟؟منو میخونه؟؟اصن این ینی چی؟؟؟" تهیونگ‌ پرسید.

"میخونتت، شخصیتت رو میخونه،گناهاتو، تورو"
توضیح داد.

تهیونگ هنوزم‌گیج بود اما با باد لطیفی ک اومد سرشو برگردوند.

حالا بوی گل رز تمام اتاقو گرفته بود.

"چی..؟!" تهیونگ شروع کرد.

"نگران نباش فقد اتاق داره برات طراحی میشه" هوسوک گفت.

دوباره بادی اومد و اتاق توی مه صورتی رنگی فرو رفت. کمی بعد مه رفت و اتاق کاملا تزئین شده بود.

هر دو با مرد با دیدن اتاق خشکشون زده بود.

یه تخت کینگ سایز وسط اتاق بود پتوش سفید بود. بالشتا سفید با لبه های طلاکاری شده بودن.

پرده های گرد صورتی کمرنگی پشت و جلوی تخت اویزون بود.

فرش اتاق تبدیل به پارکت شده بود و گوشه اتاق کمد چوبی هم رنگ پارکت بود.

چندتا اینه بزرگ به دیوار بود، هر اینه لبه هاش الماس های زیادی به چشم میخورد.

پشت تخت یه پله بود ک به ی وان بزرگ قوسی شکلی میرسید.

توی سمت چپ اتاق، چندتا فرش صورتی کمرنگ زیر چند کاناپه چرم سفید بود ک با کوسن های صورتی و سفید پر شده بود.

روبه روی کاناپه ها میز چوبی رنگی بود و روش چند شمع روشن بود.

چند قفسه چوبی اطراف اتاق بود. صد ها کتاب جلد چرمی روشون بود.

The End |tk|Where stories live. Discover now