Last Ep:یه خواهر یا برادر

26 6 8
                                    

از دید سئوهیون

"من یه خواهر یا برادر میخوام"
بوآ گفت و من آه کشیدم.

"همه اش همین؟!خب به زودی یکی بهت میدم دخترم پس نگران نباش"
بکهیون گفت و بهش چشمک زد.

"نه!!نه اصلاً راه نداره.قبول نیست"
من گفتم و بوآ شروع کرد به هیجان زده بالا و پایین پریدن.

"آخ جون!!دوستت دارم آپا"
بوآ با ذوق فریاد زد و به طرف اتاقش دوید.

"این دیگه چی بود بک؟!"

"چیه؟خب من باباشم و اون هر چی بخواد بهش میدم😉مثل اینکه یادت رفته اسلحه دست منه"
گفت و بهم چشمک زد.
میتونستم یکی از اون لبخندهای خبیثانه اش رو روی لبهاش ببینم.

"نه...!!امکان نداره.نگو که منم قراره سیبلِت* بشم!! اگه اینجوری باشه بنده هم قراره گلوله های اون اسلحه رو توی خودم جا بدم!!!پس نه"

*سیبل:نقطه دایره شکل که توی زمین تمرین گلوله رو روی اون نشونه گرفته و شلیک میکنن*

"آره...!!بیا بغل ددی بیون"

"گمشو بک...نه!!"

"جون....آره....🤤"

"آب دهنت رو جمع کن...گفتم که نههههه!!"

"تا 3 میشمارم.اگه اومدی که هیچ وگرنه منتظر تنبیه باش"
و نهایتاً اینجا بود که به همه فانتزیهای بک راجع به 'دَدی و بیبی' لعنت فرستادم.

2 سال بعد

"جیمین!!"

"بله اوما؟!"
باز هم با چشمهای پاپی شکل جلوم ظاهر شد.

"آخی😍نگاه کن چقدر بانمکه...درست مثل خودم"
جیمین این وسط نظر داد.

"خفه شو!!من باباشم...نه تو!ضمناً چرا تو همیشه توی خونه ما لَش میکنی جیمین؟!"
بکهیون ازش پرسید.

"برای اینکه با منِ کوچولو بازی کنم"
اون جواب داد.

(منظورش با نسخه کوچیک شده خودش یعنی جیمین کوچولو بازی کنه)

"محض اطلاعت باید بگم اسم پسرم جیمینه چون مامان بزرگ خدا بیآمرزم وصیت کرده بود...به خاطر جنابعالی که نیست!"

"خیلی هم دلت بخواد...!!سئوهیون باید بهت بگم متأسفانه شوهرت خیلی عتیقه اس!!"
جیمین گفت و زبونش رو برای بک درآورد بیرون.

"میشه دوتاتون ساکت بشید,من اینجا دارم نقاشی میکشم!!"
بوآ فریاد زد.

"مرسی عزیزم"
بهش گفتم و لبخند زدم.
اون میدونست با داد زدن سر بزرگترش توی دردسر میافته ولی به هیچ جاش نبود.درست مثل باباش.

این پایان قصه منه....البته زندگیم با بکهیون هنوز ادامه داره.
توی این راه اتفاقات زیادی برام افتاد,بکهیون اولش دشمنم بود,بعدش شد دوست پسر قلابی,بعد دوست پسر واقعی,بعدش شوهرم و در نهایت حالا شده پدر بچه هام...دوتا از شیطونترین بچه هایی که تا به حال دیدم...درست مثل خودش.
این شد که دوست پسر قلابیم تبدیل شد به عشق زندگیم.
حتماً میپرسید چطوری این اتفاق افتاد؟

خُب نمیدونم فقط میدونم که اون یه 'دوست پسر قلابی' بود.

پایان

Fake BoyfriendWhere stories live. Discover now