Ep 18:یک سال

19 5 1
                                    

1 سال بعد

از دید سئوهیون

یه ساله که من و بکهیون با همیم.من خیلی خوشحالم و عاشق دوست پسرم هستم.

"چاگی...سِنگ ایل چوکاهه!!!"
بکهیون از پشت بغلم کرد و بوسه ای به گردنم زد. راستش فراموش کرده بودم امروز تولدمه و اینکه اون یادشه باعث میشه حس کنم با ارزشم.

"گومائو بکی"

"آماده شو و زودی بیآ پایین منتظرتم"
با عجله حاضر شدم و وقتی طبقه پایین رسیدم چیزی دیدم که انتظارش رو نداشتم...بکهیون داشت آشپزی میکرد!!!

"بک!!"

"اوه...عزیزم اومدی؟ببین...من ماهر نیستم ولی نهایت تلاشم رو برات انجام دادم. دوستت دارم چاگی*"
دوست پسرم شیرین ترین و مهربون ترین دوست پسر دنیاست.

*چاگی به زبان کره ای معنی 'عسلم' رو میده و معمولاً زوجهایی که چندین سال با هم هستن به کارش میبرن*

بعد از خوردن غذا روی مبل راحتی نشسته بودیم و اون دستم رو گرفته بود و به آرومی میبوسید.

"خیلی ممنون چاگی😊سارانگهه❤"
این رو که گفتم سمتم چرخید و شروع کرد بوسیدنم.
من رو روی دستهاش بلند کرد,از ترس اینکه نیافتم پاهام رو دور کمرش حلقه کردم.
بک با چشم بسته بدون اینکه بوسه رو قطع کنه من رو تا اتاق برد و روی تخت انداخت.روم خیمه زد و دستش رو زیر لباسم برد.از لبهام دل کند و سمت گردنم رفت،گاز بزرگی از نقطه حساس روی گردنم گرفت و جاش رو مکید.با ورود ناگهانی بکهیون ناله بلندی کردم و با لبخند خودم رو دستش سپردم.

(نویسنده صحنه دارش نکرده پس بقیه رو به تصورات خودتون میسپارم بچه ها😉)

**********************************

دیروز برام بهترین روز بود,پارتی گرفتیم و اونجا  دوستهامون فهمیدن رابطه ما اولش دروغین بود ولی بعدش واکنش خوبی داشتن.حالا بگذریم که چانیول با مسخره بازی حسابی از خجالتمون در اومد.

چند ساعت بعد

'دینگ دانگ'
صدای زنگ در اومد.

"منتظر کسی بودی بک؟"

"اوه...یادم رفت بگم...مامانم داره میآد"

"یه کوچولو دیر گفتی عزیزم!!"
دویدم تا در رو باز کنم.
با باز کردن در مامان بک رو خندون دیدم.

"سئوهیونی!!"
محکم بغلم کرد.
اون من رو مثل دختر خودش دوست داره و حتی با وجود اینکه هنوز ازدواج نکردیم من رو به عنوان عروسش قبول کرده.

"اومونیم*"

*عنوان رسمی تری نسبت به واژه 'اوما'ست و معمولاً عروسها یا دامادها به مادر همسرشون این رو میگن*

Fake BoyfriendDonde viven las historias. Descúbrelo ahora