Ep 23:عروسی

15 5 0
                                    

از دید سئوهیون

"جوی,داری گریه میکنی؟!"

"نه...فقط یه چیزی رفته توی چشمم"
سعی کرد با دروغ کلیشه ای و احمقانه اشکهاش رو پنهون کنه.

"آره...آره...تو راستی میگی!"
در حالی که بهش چشم غُره میرفتم گفتم.

"باشه ببخشید,فقط سئوهیونی کوچولوی من برای خودش خانمی شده و بزودی قراره ازدواج کنه و مامان بشه,من فقط خیلی خوشحالم"
اون با لبخند گفت و اشکهاش رو پاک کرد.

"جوی...😭"
منم زدم زیر گریه و پریدم توی بغلش.

"دِراما رو تموم کنید ملکه های غم و غصه,خفه بشید همین حالا بپرید بغلم"
ایرِنه از پشت سرمون گفت و ما در حالی که گریه هامون پاک میکردیم محکم بغلش کردیم.
سولگی هم به همراه مامانم وارد اتاق شد.

"ببینم نکنه من رو فراموش کردید بچه ها؟"
سولگی گفت.

"نه عشقم،مگه میشه"
گفتم و سولگی رو هم داخل بغل دوستانمون اضافه کردم.
من عاشق دوستهام بودم چون توی بدترین شرایط هم تنهام نگذاشته بودن.

"خب بچه ها تمومش کنید تا عروس خانم آماده بشه...عزیزم وقتش رسیده"
مامانم با لبخند اعلام کرد و من بعد از خداحافظی از اتاق رفتم بیرون.

چند ساعت بعد

من و بک توی محراب کلیسا جلوی کشیش ایستاده بودیم و به همدیگه لبخند میزدیم.

"قبول میکنم"
هردو نوبتی به کشیش جواب دادیم.

"من شما رو زن و شوهر اعلام میکنم و حالا میتونی عروست رو ببوسی"
کشیش گفت و من و بک همدیگه رو بوسیدیم.
کل جمعیت از شادی جیغ کشیدن.
بالأخره باهاش ازدواج کردم...با بیون خودم...اون مال منه.

لباس عروس سئوهیون توی مراسم ازدواجش👇🏻

لباس عروس سئوهیون توی مراسم ازدواجش👇🏻

Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.
Fake BoyfriendOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz