Ep 5:دروغهای دوباره

37 6 0
                                    

از دید سئوهیون

کای حسابی شوکه بود,البته...چه انتظاری جز این داشتم!!

"بهم بگو دروغه...یعنی منظورم اینه که شما بدترین دشمن توی این سیاره اید!!!"
کای مشکوک بهم نگاه کرد و گفت.

"من و سئوهیون تصمیم گرفتیم این دعوای بچگونه رو بگذاریم کنار"
ای لال بشی که بیشتر گند میزنی،احمق!!!

(شرمنده از بکهیون لاورا😕تقصیر من نیست چون من فقط مترجمم)

"باشه...ولی تو نبودی که گفتی حتی اگه نسل تموم دخترها منقرض شده باشه و خواهر من آخریش باشه بمیری هم باهاش قرار نمیگذاری؟"
کای از بکهیون پرسید.

"هیچ وقت نمیدونستم خواهرت اینقدر شیرین و دوست داشتنیه تا اینکه توی بازداشت همدیگه رو دیدیم و زمانی که باهاش همصحبت شدم شناختمش و خب بعدش احساس کردم عاشقش شدم"
میخواستم خودم رو محو کنم.چرا همین حالا یه شهاب سنگ بهم نمیزد و من نمیمردم؟
کای ما دوتا رو بهتر از خودمون میشناخت.حالا اون هیچی...بازداشت دیگه چه کوفتی بود؟کای نمیدونست من بازداشت شدم!
کای هنوز هم مشکوک نگاهمون میکرد و مطمئنم قانع نشده بود ولی اجازه داد بریم البته فعلاً.
ماشین توی سکوت فرو رفته بود و من فقط به این فکر میکردم بیچاره میشیم اگه دوستهامون هم بفهمن.

"چی شده؟"

"هیچی...اوف بیخیال!"
نفسم رو دادم بیرون و به بیرون نگاه کردم.
با هزار بدبختی رسیدیم مدرسه و همه شوکه بودن چون بودن ما دوتا باهم مثل حمله آدم فضاییها به زمین بود.
واقعاً عالی شد!!حالا شایعه بودن ما کل مدرسه رو میگیره😭کارمون تمومه!!!

Fake BoyfriendWhere stories live. Discover now