" من نمیدونستم چیکار کنم..ولی.. یونگی اینجا بود،اون شبیه بقیه نیست، اون فقد...اهمیتی نمیده" هوسوک با خنده گفت.
" اون اهمیتی نمیداد من چیکار کردم، کی بودن قبلا و چطو کارم ب اینجا کشید، راستشو بخوای حتی هنوزم مطمعن نیستم ک به طور کلیم هنوز اهمیتی بده بهم، ولی خب داشتنش خوبه، پس به عنوان ی دوست در نظرش میگیرم" هوسوک با لبخند پر از احساس حرفشو تموم کرد.
سرفه کرد، گرید صاف ایستاد و دستاشو پشت تهیونگ زد.
"ببخشید این حرفا خیلی عمیق بود!" خندید.
" نه در واقع خیلی اطمینان بخش بود، من میدونم ک بقیه گناها وقتی انتخاب شدن واقعا قدرت رو میخواستن ولی من نمیخواستم" تهیونگ محکم گفت.
هوسوک دهنشو باز کرد ک بپرسه چرا تهیونگ توی رقابت شرکت کرده ک یادش اومد واقعا بهش ربطی نداره.
ما هر کدوم داستان خودمون رو داریم، هوبی توی ذهنش به خودش گفت.
پسر کوچیک تر خم شد تا هوسوک رو بغل کنه و اروم زمزمه کرد" ممنونم"
هوسوک با بغص بغل رو پذیرفت و جوری تهیونگ رو بغل کرد انگار میخواد جونش رو از بدنش بکشه بیرون.چندثانیه ای همو بغل کردن تا این ک صدای خمیازه بلند و غیرقابل انتظاری توی اتاق پیچید.
دو پسر خشکشون زد و سرشونو به سمت صدا چرخوندن.
و اسلاف رو دیدن. روی کاناپه دراز کشیده بود و با دقت دو گناه دیگرو نگاه میکرد.ب هوسوک نگاه کرد و ابرو هاشو بالا داد، هوسوک سریع تهیونگ رو ول کرد و با استرس خندید.
تهیونگ اضطراب توی صدای هوسوک رو متوجه شد و نگاهی بین یونگی و هوسوک چرخوند.
؟
رفتار عجیبشو تغییر داد و بلند شد.
"عامم..من..یجورایی گشنم.." تهیونگ گفت.
"کسی گفت گشنمه؟" صدای تیزی از توی در باز اومد.
گلاتنی ایستاده بود و دستاشو بالا برده بود و پیشبندش رو بست.
"لنتی خدایا شکرت داشتم ضعف میکردم از گشنگی" جین بلند گفت و پسر پشت سرش وایساد.
"تو همیشه گشنته، میشه اروم بشی؟!" راف گفت احساسات صافتی توی قیافه ش دیده میشد اما لحنش خشن تر از قیافه ش بود.
با لحن خشن راف متعجب شد، راف تلو تلو خورد و خودشو با صندلی کنارش گرف، باعث شد صندلی پودر بشه و سوراخی رو روی فرش زیبا بجا بزاره.
همونجور ک نامجون سرشو مالش میداد و کف زمین افتاد، جین اطرافش حرکت میکرد و هنوز درباره غذا حرف میزد.
" من بهترین اشپز این اطرافم عزیزم"، اگه گشنته ، بهترین گوشت دنیا رو مزه کن، یعنی بالاخره منی ک همیشه در حال خوردنم باید اشپز خوبی باشم" جین بلند خندید، صدای تیز و جیغ مانندی میداد.
YOU ARE READING
The End |tk|
Fanfiction"تو نمیتونی با احساسات من بازی کنی جونگکوک، من ی اسباب بازی لنتی نیستم ک بازیتو کنی و بعد ولش کنی،فمیدی؟" " اوه فرشته، من هیچوقت نمیتونم ولت کنم" --------------- (ترجمه شده س) رتبه های این فف: # 1 IN VKOOK # 1 in taekook # 1 in fantasy - romance...
"قوانین"
Start from the beginning