تهیونگ از انتظار چیزای بدتری ک داشت پلکی زد.

وقتی دید پراید برگشته و میخواد بره نفس راحتی کشید.

اما قبل از این ک بتونه راحت ریلکس کنه....
صدایی شنید.

صدای بلندش، کل اتاقه زیبارو به لرزه انداخت.

پیچیدن صداش توی اتاق وضعیتو برای تهیونگ روشن کرد.

تهیونگ انگار برای ی عمر نفس نکشید.

اولش چیزی نمیتونست حس کنه، اما حالا راحت تر شد و قیافش اروم تر شد، به اینه باشکوه رو به روش زل زد.

بازتابش بش خیره شده بود، به واقعیت چیزی ک الان تجربه کرده بود برش گردوند.

به خودش خیره شد، چشای نم ناکشو دید،و بالاخره ریخت.

دردی توی تمام صورتش ریخت. درد، بیشتر چیزی ک فکرشو میکرد موند. هر قسمت بدنش از درد میسوخت و درد بزرگی توی سرش حس میکرد.

تهیونگ روی زانوهاش فرود اومد، همزمان ک اشکاش میریخت دستاشو محکم روی صورتش گذاشت.

"هیچوقت از من سوال نپرس،روستایی" پراید رو به پسر فرو ریخته جلوش گفت، دستاشو توی جیبش گذاشت و پاشنه پاشو چرخوند و رفت.

تهیونگ روی زمین مدت زیادی موند، نمیتونست جلوی اشکاشو بگیره.

فرضشو بر این گذاشت ک این سیلی قسمتی از قدرت پرایده تقریبا تا ی ساعت درد میکرد.

همینطور که حس میکرد دردش داره کمتر میشه،
صدای در زدن اومد.

از خودش صدای غیر مفهومی در اورد،امیدوار بود طرف پشت در بفهمه منظورشو ک میتونه بیاد داخل.

به هر خدایی ک میشناخت و از گناها نبود التماس میکرد که این شخص پراید نباشه.

لبخند روشن هوسوک رو پشت در دید. انگار نور درخشانی رو وارد اتاق کرده بود و تهیونگ میتونست قسم بخوره که واسه لحظه ای نور زرد رنگی رو دیده.

"تهیونگااا، واات..د هللل؟؟" همونطور که چشاشو روی تهیونگ‌میچرخوند صداش لرزید.

هوسوک با عجله به سمتش اومد و روی تخت بزرگ گذاشتش، کنارش نشست.

دست تهیونگو پایین اورد و سعی میکرد بفهمه صدمه ای دیده یا نه.

" لعنت..پراید؟!" گناه پرسید و همزمان دستشو دایره وار روی کمر تهیونگ میکشید.

"ا..اره" تهیونگ غر زد،انتظار سرزنش بیشتری از گناه داشت. انگار نه انگار ک همین چند ساعت پیش بش گفته بود از پراید دوری کنه.

" اون حرومزاده حتی یکی از قدرتاشو روی تو استفاده کرده، اون دیک هد" هوسوک غر زد درواقع با خودش صحبت میکرد و از نزدیک ناحیه قرمز رنگو برسی کرد.

The End |tk|Where stories live. Discover now