12 (l.s)(z.m) -Complete-

By toovic

239K 43.6K 54.1K

۴ تا جوجه دانشجو که تنها دغدغه ی زندگیشون نمره ی دانشگاس و فکر میکنن تمام دنیا دور خودشون میچرخه و تنها چیزی... More

●1
●2
●3
●4
●5
●6
●7
game1~~
جواب آینده بینی~~~
●8
●9
●10
●cast
●11
●12
●13
●14
●15
●16
●17
●18
●19
●20
●21
●22
●23
●24
●25
●26
●27
●28
●29
●30
●31
●32
●33
●35
●36
●37
●38
●39
●40
●41
●42
●43
●bkhoon
●44
●45
●46
●47
●cast2
●48
●49
●Part I : The Trap
●Part II : The Ostrich
●part ||

●34

3.5K 784 798
By toovic

هنوز کامپیوترو خاموش نکرده بودم که در با صدای بدی باز شد .

می : آقای رین- هری !!!

سریع تو کامپیوتر یه صفحه ی جدید باز کردم و دستامو بردم پشت سرم . سیخ وایسادم و خنده ی خجالت زده ای سر دادم : اِهه ه ه سلام من ...عاممم-

می : اینجا چخبره ؟؟؟ رینولدز اصلا رو کامپیوترا نظارت داری ؟؟ امیدوارم جوابی واسه چیزی که داره پلی میشه و اسباب مسخره بازی دانشجوها شده داشته باشی !!!

رایان چهره ی متعجبی به خودش گرفت و با هر دو دست کوبید تو صورتش : خاک عالم خانم مدییییر ...اتفاقی افتاده ؟؟ من که به هر حال خبر ندارم هری پای کامپیوتره ...هری چی کار کردی تو ؟؟؟؟؟

- : چی ؟؟ م-من-

می : هری ساکت !! رینولدز فک کردم تو باید مسئول باشی

به سمتمون قدم تند کرد و فیلمی که داشت پخش میشد رو متوقف کرد : من هنوز منتظر توضیحم رینولدز !!!

رایان : اول بهم بگو هوموفوبیکی یا نه که بدونم دارم با چجور ادمی حرف میزنم !!

می : خدای من-

رایان : چیهههه خوب ؟؟؟ چرا اونجوری نگام می کنی اخه ؟؟ میخوام بدونم با گی پورن مشکل داری ؟؟ از گیا بدت میاد که اینجوری پریود اعصاب شدی دیگه خواهر !!

-: لو- ر-رای- رینولدز !!!!!!

رایان : جانم ؟؟

مدیر نفس نفس میزد و به طور محسوسی قفسه ی سینه اش بالا و پایین میشد : رایان .... من نمیدونم چت شده ولی اگه ادامه بدی خودتو تو دردسر میندازی ...خودتم خوب میدونی پخش این فیلمای غیر اخلاقی مجاز نیست و برامون مسئولیت داره ... تمام دانشجوهای این دانشگاه برام مثل تام میمونن پس فک نکنم دلم بخواد همچین کسی مشاورشون باشه !!

رایان که تا اون لحظه عین بچه های تخس اخم کرده بود و در حالی که صندلی چرخداری که روش نشسته بود رو میچرخوند پوست لبشو میجویید از حرکت وایساد و به مدیر اشاره کرد : اهان همین تام ... چطور وقتی برادرزاده ات گیه با گیا مشکل داری ؟؟؟؟ تازه داری سر دوس پسر تام داد میزنی ؟؟ خدای من این دیگه-

اولین جملشو هنوز تموم نکرده بود که سمت رایان هجوم بردم که بیشتر از این نرینه ولی یه لحظه بعد پام به پایه ی میز گیر کرده بود و رو هوا بودم . وقتی به خودم اومدم خانم مدیر رو میز رایان و منم رو مدیر پهن شده بودم !!

رایان : هدددد شااااات !!! باهاهاها

بدون توجه به قهقهه های رایان خودمو جمع و جور کردم و از رو میز بلند شدم : عا- خا-خانم مدیر ... ی-یه لحظه ...

ولی اونطور که به نظر میرسید دیگه منتظر توضیح نبود . سریع کت دامنشو صاف کرد و گوش رایانو محکم گرفت .

رایان : آخ آخ آخ چی گفتم مگه؟؟ مگه نمیدونستی ؟؟ چرا عصبانی میشی ... آخ درد داره ...هری !!!

همونطور که رایانو از دفتر بیرون میکشید و رایانم از چهار چوب در گرفته بود و تقلا میکرد گوششو از دستش بکشه بیرون رو بهم گفت : هری شتر دیدی ندیدی !!! بفهمم حرفی از این دفتر رفته بیرون من میدونم و تو !!!

رایان : هری نذار منو ببرننننن...

و در بسته شد .

بعد از چن ثانیه عاجزانه داد زدم : خانم مدیر اگه بگم دوربین مخفی بود فایده ای داره ؟؟؟؟؟ نههه ؟؟؟ .... باشه ....

*******

Tom pov :

امروز قرار بود تمرینای آقای استارکو که حل کرده بودم نشون بدم.باورم نمیشه خواب موندم و دیر رسیدم دانشگاه آقای استارک حتما ازم ناامید میشه و فکر میکنه من یه دانش آموز بی انظبات و بی توجهم و دیگه حتی حاضر نمیشه منو توی کلاسش راه بده چه برسه به اینکه بهم سوال اضافی بده.

وارد دفتر شدم و از اینکه دیدم تعداد خیلی کمی از استادا اونجان نفس عمیقی کشیدم . حداقل دیگه مجبور نبودم به کلی ادم سلام بدم . اگه زود تر جریان استعفا دادن یا ندادن خانم جکسون معلوم میشد ، شاید اون موقع به آقای استارک دفتر خودشو میدادن .

سمت میز گوشه ی اتاق رفتم و سوالایی که حل کرده بودمو روش گذاشت : سلام آقای استارک !!!

لبخندی زد و در حالی که عینک شیشه رنگیش رو جابه جا می کرد صندلیمو به سمت خودش کشید : علیک سلام ...

صداشو اورد پایین تر و ادامه داد : فکر نمیکردم تو این دانشگاه حوصله سر بر دیدن یه دانشجو بتونه خوشحالم کنه !!

چشمکی زد و ظرف دوناتاشو با برگه های سوالی که رو به روم بودن مبادله کرد : خوب ببینم اینجا چی داریم ... واسه همشون تونستی دو تا راه حل پیدا کنی ؟؟

- : ب-بله .... ولی ۴ تا از سوالا رو مطمئن نیستم ینی ...حس می کنم راه حل دیگه ای هم وجود داره ولی هر کار کردم نتونستم توشون پیش بر-

تونی : ۴ تا از ۲۰ تا ... از نظر من این یه موفقیت قطعیه !!

سر جام صاف تر نشستم و با هیجان و یک نفس شروع به تعریف کردم : زین هم امروز صبح همینو گفت آقای استارک . بعد از اینکه سوالا رو حل کردم حس خوبی نداشتم و سردرد گرفته بودم نایل میگفت از گرسنگیه ولی زین گفت که زیاد از حد روی این سوالای مسخره وقت گذاشتم که البته من باهاش موافق نبودم ولی راه حلامو چک کرد و گفت که ازشون چیزی نمیفهمه ولی مطمئنه که تو حلشون موفق بودم پس به عنوان جایزه منو برد شهربازی ولی چون هدف گیریش اصلا خوب نبود-

آقای استارک لبخندش عمیق تر شد و یهو زد زیر خنده . همونطور که میخندید گره ی آستینای ژاکت صورتیشو از دور گردنش شل تر کرد :  ببخشید ... ببخشید نتونستم جلوی خندمو بگیرم ... میخواستم بدونم تا کی میتونی نفستو نگه داری ولی خوب ...

و دوباره زد زیر خنده .

- : یه بار سر یه شرط بندی از زین باختم و سرمو حدود یه دیقه تو کاسه توالت فرو کرد ولی بیشتر از اون نتونستم نفسمو نگه دارم البته شایدم اگه رایان نمیومد کتکش بزنه بیشتر از اونم میتونستم سرمو اون تو نگه دارم ولی رایان همه چیو خراب کرد-

با نزدیک شدن یکی از استادا به کمدای بغل دستمون آقای استارک صداشو که از خنده خش دار شده بود صاف کرد و با صدای بلند ادامه داد : داشتم میگفتم بچه جون  یه مسابقه ی فیزیک هس ...

صندلیشو پشت کامپیوتر هدایت کرد و در حالی که سعی میکرد خنده اش رو کنترل کنه ادامه داد : که تا سطح جهانی میره و اگه ....بتونی حتی به مقامای کشوری هم راه پیدا کنی جوایز نقدی کلانی داره !!!

- : ینی چقد کلان ؟؟

تونی : تا حدی که خودت بتونی از پس مخراج سنگین شهریه ی دانشگاه  بربیای یا حتی یه ماشین یا موتور سیکلت خفن برا خودت دست و پا کنی جوون !!

- : یا حتی ... بتونم برم دیزنی لند یا جایگاه درجه یک کنسرت خواننده ی مورد علاقمو بگیرم ؟؟!!

تونی : ........اره ... اره اونام ارزوهای بدی نیستن .

همونطور که به حرف زدن ادامه میداد کامپیترو روشن کرد : اولین کاری که باید بکنی یه گروه ۴ نفره از هم دانشگاهیات انتخاب می کنی ، یه گروه باهوش !!! تاکید می کنم باهوش !! فک نکن اگه از سال بالاییا انتخاب کنی موفق تر میشی چون سوالات آزمون کاملا به هوش رقابت کننده ها بستگی دارن !!! این ینی شاید یه کودن که هم سن من باشه یه سوالشم نتونه حل کنه ولی یه باهوش سال اولی شانس بیشتری داره ... بعد از اون میاین تو این سایتی که الان بهت نشون میدم .... ثبت نام کردنشم کاری ند-

کامپیوتر که روشن شد آقای استارک بقیه ی حرفشو خورد و در حالی که ریز ریز میخندید به صفحه ی کامپیوتر خیره موند .

-: آقای استارک چی شده ؟؟!

از جام بلند شدم و کنار آقای استارک رفتم که تا منو کنار خودش دید یهو تو یه حرکت کامپیوترو از رو میز هل داد و پرتش کرد رو زمین .

اول به تیکه های کامپیوتر که رو زمین پخش بودن یه نگاه کردم و بعد به چهره ی آقای استارک که عاجزانه نگاهش بین بقیه ی استادا و کامپیوتر پوکیده شده در رفت و آمد بود : دستم خورد ... درستش می کنم ...
*و آروم تر زمزمه کرد* حداقل فهمیدم این دانشگاه اونقدرا هم حوصله سر بر نیست ...

قبل از اینکه حرفی بزنم در دفتر باز شد و متوجه نگاه نا امید مِی به کامپیوتر و بعد از اون انگشت اشاره ی تونی شدم که به سمت من اشاره می کرد .

مِی : تام ... همین الان دفتر من !!

چیییی ؟؟؟ مگه بچه های بد رو نمیبرن دفتر ؟؟ من امسال یه بارم پام به دفتر باز نشده ولی اگه بخوام روراست باشم تقصیر من بود که یهویی از رو صندلی بلند شدم و کنار آقای استارک رفتم ... شاید همین باعث شده که هول بشه و کامپیوترو بندازه زمین ..... فقط امیدوارم مِی تنبیه سنگینی برام در نظر نگیره ...
قبل از اینکه مِی به زور از اتاق بکشونتم بیرون با لحنی که خیلی سعی کردم اطمینان بخش باشه سمت آقای استارک برگشتم : آقای استارک نگران نباشین من مسئولیت تمام و کمال گناهمو به گردن میگیرم و به تنهایی با عواقبش روبرو میش-

مِی : تام همین الان !! از دستت خیلی عصبانیم ...

************

Harry pov :
-:راه بیفت !!

رایان : چرا عین گروگان گیرا باهام برخورد می کنی اروم تر !!! عه ... دستم درد گرفتا حاجی

- : گنننند زدی گنننننند ... بیشتر از هر موقعی تو زندگیت

رایان : ای بابا اصن عن تو روح این زندگی ... حالا چیزی نشده که به حق مریم مقدس بد تر از اینام میشد بشه ... مدیر جون ۳ روز وقت داد که رایان وسایلشو جمع کنه از دانشگاه بره ... بهتر از اینه که میگفت همین الان جمع کنم وسایلشو

- : وای خدا ... اصن من چجوری دیگه تو چشای تام نگا کنم ؟؟

رایان : عَهههههه فرض کن میگفت همین الان .... اصن من از کجا میفهمیدم کدوما وسایل رایانن کدوما جزو اموال دانشگاه ؟؟

- : لویی الان داری جدی حرف میزنی ؟؟ اصن موقع بیرون اومدن از دفتر حال تام رو دیدی ؟؟

رایان : آره ناراحت بود ........ خیلی ناراحت بود

-: نه بابا ؟؟ غیب گفتی ؟؟

با ذوق و حس افتخار سمتم برگشت : خوب آره گفته بودم که میتونم احساس ادما رو بفهمم ... ناراحتیشو کاملا حس کردم !!!!!!

-: اون-داشت-گریه-میکرد !!!!!!!!!!

رایان : خوب گریه ی ادما میتونه از خوشحالیم باشهههه !!!

___________________________________________

هری وقتی لویی پورنارو انداخت گردنش

تونی وقتی پدر کامپیوترو در میاره

تام وقتی عمش میگه بیا دفتر

هویجا چرا فالوم نکردیننن؟

پارت بعدی آمادس
وقتی آپ میشه که ووتا به ۱۲۰ و کامنتا به ۴۰۰ و فالورا به ۱۵۰ برسه

Toovic
●_●

Continue Reading

You'll Also Like

122K 13.6K 49
تهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر می‌کرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر می‌کرد "...
38.9K 9.3K 77
وقتی که هریت استایلز فراری از قرار ها و مرد هاست اولین روز کاریش به عنوان مدیر مدرسه رو اغاز میکنه که البته قرار نیست خیلی جذاب باشه با وجود فردی تام...
210K 15.5K 35
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...
27.7K 5.4K 36
کسی که تو واقعا هستی چیزیه که من هیچوقت نفهمیدم