12 (l.s)(z.m) -Complete-

By toovic

239K 43.6K 54.2K

۴ تا جوجه دانشجو که تنها دغدغه ی زندگیشون نمره ی دانشگاس و فکر میکنن تمام دنیا دور خودشون میچرخه و تنها چیزی... More

●1
●2
●3
●4
●5
●6
●7
game1~~
جواب آینده بینی~~~
●8
●9
●10
●cast
●12
●13
●14
●15
●16
●17
●18
●19
●20
●21
●22
●23
●24
●25
●26
●27
●28
●29
●30
●31
●32
●33
●34
●35
●36
●37
●38
●39
●40
●41
●42
●43
●bkhoon
●44
●45
●46
●47
●cast2
●48
●49
●Part I : The Trap
●Part II : The Ostrich
●part ||

●11

4.4K 854 577
By toovic


-:(میشه یه بار درست و حسابی بهم بگی کی هستی؟)
ل:(لویی ویلیام تاملینسون)
-:(من کاملا جدی ازت پرسیدم)
ل:(منم جدی ترین جواب ممکنو دادم)
وااااای اگه من نیم ساعت با این حرف بزنم قشنگ دوکیلو وزن کم میکنم از بس حرص میخورمممممم.

-:(میشه درست جواب بدی؟)
ل:(خواهش کن😎)وااااااااای الان شدیدا دلم میخواد از کون دارش بزنم...اما فعلا جوابام مهم تره.
-:(تورو خدا بگو دیگه... اینقدر اذیتم نکن)یکم ابرو هاشو توی هم کشید و گفت:(تو از من چیزی میخوای چرا پای اونو وسط میکشی؟دوباره امتحان کن)
-:(لطفا جواب سوالامو بده.)
ل:(لطفا چی؟...جملتو کامل کن.)دندونامو روی هم کشیدم و از لاشون غریدم:(لطفا....آقا....)

چند لحظه با همون جدیت نگام کرد بعد یهویی زد زیر خنده
ل:(منظورم این بود که اسممو بگی اما حالا که اینجوری دوس داری منم مشکلی ندارم...حتی میتونی ددی هم صدام کنی.)
خیلی جلوی خودمو گرفتم که همین الان نرم توی آشپزخونه چاغو رو بردارم بکنم توی دهنش که به خاطر خنده باز مونده...

به سختی غریدم:(حالا جواب منو میدی؟)
ل:(خب-هه هه-بگو چی میپرسیدی؟)
-:(مثل آدم بگو تو کی-چی هستی؟)
ل:(خب من آدم نیستم پس نمیتونم مثل آدم جوابتو بدم-هه هه هه)
با حرص و کلافگی نگاش کردم:(خیلی بیشعوری عوضی تو قول دادی درست جوابمو بدی.)

ل:(اولا قول ندادم دوما درست جوابتو دادم......باشه بابا قیافتو شبیه خر شرک نکن.میگم میگم.)رفت روی مبل نشست و با دستش به کنارش اشاره کرد که یعنی منم بشینم. یکم چپ چپ نگاش کردم وقتی دیدم جدیه با بی حوصلگی توی دور ترین حالت ازش روی مبل نشستم. اونم بازومو گرفت و محکم کشید چون آمادگی نداشتم افتادم تو بغلش

همینجور ک بازوهاشو دورم قفل میکرد تا نتونم از تو بغلش بلند شم گفت:(سه تا) با تعجب نگاش کردم که ادامه داد:(سه تا سوال میتونی ازم بپرسی که منم کامل جوابتو بدم...فقط سوالات نباید کلی باشه.)
-:(تو کی هستی؟)
ل:(این کلیه... جزعی تر بپرس)

چشمامو چرخوندمو گفتم:(خب لااقل بگو چرا توی آینه معلوم نیسی؟)
ل:(چون آدم نیسم آینه مال آدماس)
-:(چیییییییییییییییی تو آدم نیسیییییییییییییییی؟)
پوکر یه جوری نگام کرد انگار خنگ ترین آدم دنیا جلوش نشسته
ل:(نه نیستم فقط یه سوال مونده...)
-:(چییییی چجوری حساب کردی؟؟؟؟)
ل:(سوال اول راجع آینه پرسیدی سوال دوم راجع اینکه آدمم یا نه سوال سومم الان راجع نحوه حساب کردنم پرسیدی . پس فرصت هات تموم شد ولی چون من خیلی مهربونم یه فزصت دیگه هم بهت میدم.)
_:(چیییییییییی؟)
ل:(مطمعنی میخوای فرصت آخرت سوال "چی" باشه؟)
-:(فاک نه منظورم این نبود)

دست یخشو از روی شونم کنار زدم و دقیق توی چشماش نگاه کردم....اما.... بازم هیچی..... دریغ از یه برق زندگی....
-:(تو...واقعا روحی؟)

ل:(چه عجب سوال درست پرسیدی-هه هه- هرکسی یه جوری صدام میکنه:جن، روح ، ابلیس ، شبح.... تو هم هرکدوم خواصی میتونی صدام کنی اما ترجیح میدم یه چیز خفن تر مثل "نفسم" صدام کنی-هه هه- عه تو چرا باز هنگ کردی؟الوووو این چند روزه کلا رو حالت تعجبی.... در دروازه رو ببند پشه دیکشو میکنه توش .)

در حالی که سعی میکرد دهنمو ببنده یه تیکه حرف میزد...مثل دخترا جیغ زدم و پریدم عقب:(به من دست نز....)که صدای جیغم توی صدای داد رایان گم شد
ر:(ناااااااااایل، اون پسره ک گفتی کوووووو؟)با تعجب برگشتم سمت در که حالا زین و رایان جلوش بودن و تام و نایل هم پشت سر رایان و زین قایم شده بودن.
ن:(اوناهاش....اونجا کنار هری نشسته...)

***

Zayn pov:
-:(هری یه بار دیگه از اول با آرامش بگو از کجا فهمیدی اون روحه؟)
ن:(چون تو آینه نبود.میفهمی؟؟؟ نبودددددددد.)
-:(گفتم هری. اسم تو هریه؟)
ه:(نمیدونم زی... خودمم هنوز باور نکردم...اول که شما نمیدیدینش... بعد هم همسایه... یا ظاهر شدنای یهوییش ... یا آینه....)

هری از سمت چپ و نایل از سمت راست بهم چسبیده بودن و روی مبل رو به رومون تام تقریبا توی بغل رایان نشسته بود و آخر از همه هم اون کسی که فهمیدیم اسمش لوییه، با خیال راحت لم داده بود روی آخرین مبل و هویج میخورد.

تام با صدایی که از ترس میلرزید و خش دار شده بود گفت:(اممممم ببخشید آرامشتونو بهم میزنم آق... آقای لویی. تو.... یعنی شما.... چجوری... روح شدین؟)
لویی در حالی که با سر و صدا به هویجش گاز میزد پوکر رو به تام گفت:(همونطور که بقیه روح میشن!) گاز دیگه ای به هویجش زد و واسه چند ثانیه حرف دیگه ای نزد.

وقتی دید تام همچنان مثل بز بهش زل زده تخماشو خاروند و ادامه داد :(مُردم!)

حس میکردم کلیه و معده و مغز و دیکم یکی شد از بس نایل و هری از دو طرف بهم چسبیدن و تام هم به وضوح داشت میلرزید.
به زور هری و نایل رو از خودم فاصله دادم
-:(برای چی پیش هری ظاهر شدی؟چرا هری؟)
تام:(راست میگه اصلا تو....یعنی شما روح سفید هستید یا سیاه؟نکنه اومدین بدنمونو تسخیر کنین؟به خدا من بدن خوبی واسه تسخیر کردن نیستم... پاهام درازه و نمیشه راحت باهاش راه رفت و همیشه هم زخم و زیلی میشه...)
نایل:(زاست میگه... بدن منم خوب نیست.... همیشه گشنس... اگه همیشه گشنه باشی ... اممممم ... نمیتونی به کارهای خبیس روحیت ادامه بدی...)

رایان با یه چشم غره نایل رو که صداش میلرزید ساکت کرد و گفت :(د فاک؟از بچگیم آرزو داشتم یه خدمتکار ماورایی داشته باشم-زیر لب آروم تر زمزمه کرد- ترجیح میدادم دختر ۸۵ باشه -بلند تر ادامه داد-اما لامصب اینم کم چیزی نیست میتونم فقط با نگاه کردن به کونش بیام... هی داداش لویی بودی؟ بیا این هری رو بی خیال شو بریم خونه ما... هر کاری بخوای برات میکنم.)

تام با شنیدن حرف دوس پسرش جوری برگشت طرفش که صدای مهره های گردنشو شنیدم و با صدایی که جیغ جیغی شده بود گفت:(رایاااااااااااان اگع اونو ببری خونت من دیگه خونت نمیامممم میرم خونه عمم)

هری:(خونه منم نمیشه بمونه نمیخوام هر وقت از سر کار میام استرس اینو داشته باشم که تسخیرم کنه.)
-:(خونه تام ونایل که نمیشه اونا روزی دوبار میرینن تو خودشون... منم نمیخوام دوس دخترمو با یه روح شریک شم پس.... رایان؟هری؟)

رایان:(منکه از خدامه اما میدونی...سکس در حالی ک همش نگرانی یه وقت عمه دوس پسرت نیاد تو اتاق خیلی کار سختیه.... پس من خونمو لازم دارم....هری؟زین؟)
هری:(نه)
-:(شاید بتونه وقتایی که جیجی.....)
لویی که تا اون موقع ساکت بود وسط حرفم پرید و گفت:(من هر جایی بخوام میمونم-پوزخندی زد وبا صدای آروم تری ادامه داد:(شماها نمیتونین ازادی منو محدود کنین....حالا هم دیگه دارین حوصلمو سر میبرین.)

و جلوی چشمای گرد هممون ته هویجشو پرت کرد پشت سرش و غیب شد ○_○

_________________________________________

تبریک بابت اینکه با همکاری هم موفق شدین سوالای پارت قبلو جواب بدین😂
و واسه کسایی ک جوابارو نفهمیدن

۱۷ سالمه
متولد آبانم
شیرازیم
لویی گرلم
لیامم قرار نیس بهتون بگم کجاس😁
و خرسه هم سفیده

Continue Reading

You'll Also Like

124K 13.7K 49
تهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر می‌کرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر می‌کرد "...
88.1K 11.1K 19
لویی تاملینسون ، بازیگر معروف، باید وارد رابطه فیک با هری استایلز ،خواننده ی مشهور ، میشد. چی میشه اگه اون احساسات واقعی به خواننده ی جذاب پیدا کنه...
133K 15.3K 35
"احمق تو پسرعمه‌ی منی!" "ولی هیچ پسردایی‌ای زبونشو تو حلق پسرعمه‌ش فرو نمی‌کنه، هیچ پسردایی لعنتی‌ای نمی‌تونه تو همون حرکت اول نقطه‌ی فاکینگ لذت پسرع...
218K 18K 39
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...