مربای عشق

3.6K 783 507
                                    

" کمک! "

بلافاصله از حالت خوابیده به حالت نشسته درمیام و چشمهای گرد شده ام رو به جلو میدوزم. سینه ام بالا و پایین میره و دستهام میلرزن. برای اطمینان از این که همه چیز یه خواب بوده و هیچ سوسک بی قواره ای به انگشت بیچاره ام وصل نشده، دو دستم رو مقابل صورت میگیرم و با دقت نگاهشون میکنم.

" هوف... " دستهام رو که ظاهرا از اون حلقه کوفتی در امان هستن، به صورت میکشم و بعد با حالتی آسوده، بدنم رو روی تخت برمیگردونم.

نق نقو در حال چپوندن تیکه های نارنگی توی دهنش صدام میزنه:

" راستی جیمین به اتاق دقت کردی؟ "

کنجکاو چشم باز میکنم و با دیدن فضای اتاق خودم کمی تعجب میکنم " بالاخره! "

مایه خوشحالیه که خوابگردی های عجیب و غریبم به سمت واحد جونگ کوک متوقف شدن و دیگه لازم نیست هر روز صبح چشمهامو رو به نیشخند و نیم تنه لختش باز کنم. از این خبر اون قدر به وجد میام که فریاد کوتاه و پیروزمندانه ای میکشم و به سمتی غلت میزنم!

لبخندم خشک میشه.

" آخ که دلم خنک شد! " نق نقو خودشو تحسین میکنه که این طوری حالمو گرفته و نارنگی های بیشتری فرو میکنه توی دهانش. بیشعور!

جونگ کوک همینجاست؛ بالای کمر برهنه اش رو به تاج تخت تکیه زده، موهاش رو که تقریبا بلند شدن، بالای سر بسته و کاملا از یاد برده قاشقی رو که توی دهنش مونده بیرون بیاره. دسته قاشق از لبهاش بیرون مونده، اما جونگ کوک همچنان چشمهاش رو روی من نگه داشته.

" تو چرا اینجایی؟! "

ببینم، مگه من اونی نبودم که خوابگردی میکرد؟

دست میندازم و قاشقی رو که به فراموشی سپرده، از دهانش بیرون میکشم. دیدن اثرات مربای به جا مونده روی قاشق اصلا خوب نیست!

از وضعیت خوابیده خارج میشم و وحشت زده ادامه میدم:

" و نشستی مرباهای منو میلمبونی؟ "

جونگ کوک چیزایی رو که روی زبونش موندن قورت میده تا صحبت کنه، بدنش رو بالا میکشه تا صاف تر بشینه:

" مربای خودمه! "

و بعد در مقابل نگاه من که جاسوسانه به طرف دستهاش میره، شیشه مربای آلبالو رو ازم دور میکنه تا مبادا اونو ازش بگیرم.

" یعنی چی که مال توئه؟ اون مربای آلبالوی منه، دیروز که با شیون بودم خریدمش! ردش کن بیاد ببینم غارتگر! "

ولی گوشش بدهکار نیست، مرباش رو سفت تر میچسبه:

" تعجب نمیکنم اگه فراموش کردی خودت بهم دادیش! دیشب اومدی زنگ واحدمو زدی، همین که درو باز کردم مچمو قاپیدی منو کشوندی توی اتاق خوابت. حتی مجبورم کردی روی بدنت کدوتنبل نقاشی کنم، یادت هست؟ دسته آخر این مربا رو گذاشتی توی دستام! "

Pancake | Kookmin {COMPLETED}Where stories live. Discover now