سرباز JK

5.2K 1K 444
                                    

به بسته های خوراکی داخل سبد دوچرخه نگاهی میندازم و لبخند مهربونی به لبم میاد. احساس ماده گرگی رو دارم که بالاخره برای توله هاش غذا شکار کرده و برای سیر کردنشون، بی طاقت و هیجانزده ست. البته با این تفاوت که من برای شکار غذا جای پرسه زدن تو جنگل و کوه، یه سر به فروشگاه رفتم و بدون خون و خونریزی، و با کمک چند تا اسکناس غذای توله ها رو به دست آوردم.

حاضر جواب درونم در حالی که صورتش پر از شیفتگی شده، بهم میگه :

" تو بهترین مامان دنیایی پسر! "

جواب میدم " میدونم! "

درسته که این من ها خیلی وقتا با من سر جنگ دارن و برای گرفتن حالم سر از پا نمیشناسن، اما اینو میدونن که باید به علایق من احترام بذارن. هر بی احترامی منو تبدیل به یه ماده گرگ وحشی میکنه و شک ندارم میدونن عاقبتش چیه.

در حالی که من ها پشت به من چرخیدن و دارن یه جورایی با خفه کردن خنده هاشون عصبیم میکنن، نگاهم به سمت مانیتور بزرگ تبلیغاتی بین چهار راه کشیده میشه.

" همیشه راه خودتو پیدا میکنی بیای توی سرم! "

نمیدونم ایده این تبلیغات سکسی چطور به کله سازنده هاشون میرسه، ولی منحرف درونم نظرش اینه اونا هیچوقت دست و پای بخش منحرف ذهنشونو نمیبندن. راحتش میذارن تا به شیوه خودش هنر خلق کنه. عجیبه که از واژه 'هنر' استفاده میکنه!

جونگ کوک با بالاتنه لختش زیر دوش آب ایستاده. با چشمای بسته سرشو بالا گرفته و بخار آب گرم در اطرافش میپیچه. وقتی بازوهاشو بالاتر میاره تا موهای سرشو دست بکشه، رگ های برجسته شده اش به خوبی دیده میشن.

زیر لب زمزمه میکنم " تو به این میگی هنر؟ "
دوربین جلو و عقب میره تا نشون بده قطره های آب چطوری روی پوست بدنش سر میخورن. بازوهای عضله ایش، عضله های روی شکمش و کمری که بعد از سالها ورزش به یه فرم خوب رسیده. با خودم فکر میکنم اگه ببینم آقای چن این تبلیغاتو فیلمبرداری کرده زیادم تعجب نمیکنم؛ همشون همین قدر دیوونه ان!

بالاخره دوربین دست برمیداره و به شامپوی بدبخت هم فرصت دیده شدن میده. جونگ کوک طوری با لذت لبخند میزنه انگار بعد از روز ها کار خسته کننده وقت پیدا کرده دوش بگیره و حالا خستگی ذره ذره از بدنش بیرون میاد. همیشه راحت لبخند میزنه و میخنده. آه، اون خنده های ترسناک همین حالائم جلوی چشمام به نمایش در اومدن!

چیزایی در مورد شامپوی توی دستش میگه و صحنه بعد، در حالی که ربدوشامبر صورتی روی شونه هاشه و مقابل آفتاب درخشان پنجره بزرگی ایستاده، در پس زمینه شامپوهای هلو قرار میگیره. شبیه شادترین و خوشبخت ترین آدم روی زمین به نظر میاد؛ فقط به خاطر یه شامپو!

با صدای بوق وحشتناکی قلبم پایین میفته. چیزی نمونده بود با دوچرخه ام کله پا بشم. دختری که موهای فر و پرپشتی داره سرشو از بنز آخرین مدلش بیرون میاره:

Pancake | Kookmin {COMPLETED}Where stories live. Discover now