سیب زمینی

3.7K 873 260
                                    

چشمهام رو به تاریکی باز میشن!

اول از همه منتظرم تلاشم برای نفس کشیدن به این ختم بشه که ریه هام با آب اقیانوس پر بشن ولی یکم بعد که به شکل وحشتناکی برای گرفتن اکسیژن له له میزنم، مغزم با بیحوصلگی دستور میده:

" خب دیگه، تمومش کن! نمردی! "

بین دست و پا زدن برای زندگی، متوقف میشم:

" چی؟ "

" این همه دراماتیک بودنو از کجا میاری جیمین؟ " جدی جدی چشماشو برای من چرخوند؟!

در جواب سوالش تکرار میکنم " تو بگو این همه عوضی بودنو از کجا میاری؟ این دیگه چه کوفتی بود نشونم دادی؟! "

نفسی از روی آسودگی بیرون میفرستم و دستمو داخل موهام فرو میکنم. چهره بنگ شی هیوک، بستنی های توی دستش و امواج بزرگ آب برام مرور میشن و بعد صورت جونگ کوک رو میبینم و صداش توی گوشم میپیچه وقتی گفت:

" ده تا شیرموز! "

با خودم تکرار میکنم " هه! ده تا! عمرا همچین چیزی بهت بدم اهریمن کوچولو! "

" میخوای بزنی زیرش؟! "

همین که صدای جونگ کوک به گوشم میرسه، احساس میکنم چشمام چهار تا شدن و موهای بدنم سیخ میشن! بزاقمو میبلعم و سعی میکنم بفهمم خرگوش حقه باز کجا مخفی شده. آه! تازه به وزن روی شکمم دقت میکنم و با بالا آوردن سرم به سر جونگ کوک میرسم که با تنبلی روی شکمم ولو شده و به من لبخند میزنه. چشمای بزرگش توی تاریکی میدرخشن و به من خیره شدن.

" تو چرا اینجایی؟! "

" جدا منتظری در مورد این که چرا توی چادر خودم خوابیدم، بهت توضیح بدم؟ "

" خیله خب... پس من این جا چیکار میکن- صبر کن ببینم، گفتی چادر؟ " قبول دارم دوهزاریم خیلی دیر میفته و زیادی توی این موارد هوش و معما ناامید کننده ام!

" هیونگ... " جونگ کوک به حالت قبلیش برمیگرده و مشغول بازی با گوشی موبایلش میشه " یادت نمیاد؟ ما این جاییم چون جیمینی هیونگ یه مرد محترم و خوش قوله! این طوری که وقتی بهمون قول جنگل میده، چند شب بعدش میبرتمون کمپ جنگلی! "

" جمله اولتو اینطوری اصلاح کن؛ چون یه شخص پلید به نام جونگ کوک دور و بر جیمینی هیونگ بدبخت هست که تمامش زیر سر اونه! "

لحن جونگ کوک سرشار از بالندگیه "هاهاها! البته که همه چیز زیر سر اونه! حتی خواب هایی که تو میبینی! "

" پس گوش دادی! "

خصومت امیز چشمهامو ریز میکنم و جونگ کوک بدون این که ذره ای توجه کنه، ادامه میده:

" تمامشو! "

" چقدر میتونی عوضی باشی! "

" از اونجایی که تمام حرفاتو با گوشیم ضبط کردم، احتمالا خیلی... خیلی زیاد! "

Pancake | Kookmin {COMPLETED}حيث تعيش القصص. اكتشف الآن