دعوت

4.2K 1K 372
                                    

به محض این که چشمای تهیونگ روی صورت من میان و مغز لعنتی خلاقش تشخیص میده پسری که با کت سورمه ای و موهای مرتب و شونه خورده و یه لبخند بزرگ مقابلش ایستاده، همون پارک جیمین هپلی و شکموی دوران دبیرستانه که همیشه از دست امتحانات، با جمع کردن لبهاش غر میزد، حالت رسمی صورتش گم و گور میشه و چشمهاش تبدیل به دو تا هلال خوشگل میشن. داد میزنه:

" جیمینی! "

اون ژست رسمی رو پرت میکنه عقب و درست مثل وقتایی که دو تا پسر بچه شر و شیطون بودیم، به طرفم میدوه. اگه همه چیز این طوری پیش بره، کسایی که برای دیدن کارهای گالری اومدن با ناامیدی سری از روی تاسف برای دو تا دیوونه ای که وسط سالن براق و تمیز همو بغل گرفتن و بلند میخندن، تکون میدن.

اما قبل از این که دست توهم توی سرم به دامن واقعیت چنگی بزنه، تهیونگ درست در چند قدمی من، سراغ ژست مفتخر و موقرش میره و تبدیل به تهیونگ چند دقیقه پیش میشه. لبه های کتشو با دست مرتب میکنه و در حالی که توی ذوق خوردن من و دستای بازم برای بغل گرفتنشو نگاه میکنه، حرف میزنه:

" ببخشید ولی من باید مودب و سنگین باشم! "

لبامو کج و کوله میکنم و در حالی که ضایع شدنم یه بهانه جدید برای سوژه شدن توسط من ها درونم میشه، بازوهامو پایین میارم " میفهمم! "

تهیونگ قدمهاش رو خیلی آروم به طرفم برمیداره و در حالی که ظرافت و زیباییش توی اون کت و شلوار یشمی چشممو گرفته، چند لحظه بهم زل میزنه. به داخل چشمام:

" اصلا میدونی چیه؟ "

سوالش خیلی جدیه. اون قدر که واقعا نمیدونم باید چه جوابی بدم. در واقع اصلا سوالشو نفهمیدم که بخوام دنبال جوابی بگردم. پس فقط مثل خودش تکرار میکنم " چیه؟ "

" گور بابای همه! بپر بغلم چیمی! "

این بار اون آغوششو به روی من باز میکنه و مستطیل لبخندش روی صورتش رسم میشه، از همون مستطیلای بزرگی که عاشقشونم!

" بگیر منو! "

بدنمو پرت میکنم به طرفش و میخوام محکم بغلش کنم. چرا که نه. مگه دو تاییمون کلی منتظر این روز نبودیم؟ منتظر روزی که بتونه یه حامی پیدا کنه و عکس ها و هنرشو به مردم نشون بده. تهیونگ با استعداد من لیاقتشو داره!

قطعا این شادی اون قدر شدت بالایی داره که باعث میشه دو تایی وسط سالن روی زمین پخش بشیم و طبق چیزی که منتظر بودم، تماشاچی ها برمیگردن به طرفمون. با خودشون فکر میکنن، چرا آقای کیم زیر بدن جیمین گیرافتاده؟ این جا چه خبره؟

مغزم گلویی صاف میکنه تا نطقشو شروع کنه:

" البته که اونا میدونن اون آقای کیمه ولی سی ثانیه وقت داری به من توضیح بدی این غریبه ها چرا باید توی خل و چلو بشناسن؟ "

Pancake | Kookmin {COMPLETED}Where stories live. Discover now