ریوجین

2.9K 763 366
                                    

با تکون دادن های وحشتناک جونگ کوک، چرت عزیزمو رها میکنم و از جا میپرم! پشت سر هم صدام میزنه " هیونگ! پاشو! " و من چاره دیگه ای جز این ندارم که صاف روی صندلی بشینم و با چشمهای خواب آلود و گیجم به دور و بر نگاه کنم.

جونگ کوک با رفتاری هیجانزده، به جایی نزدیک ساختمون مرمری مینهو اشاره میکنه:

" اون دختره همین الآن از خونه اومد بیرون! "

سر جلو میبرم و چشمهامو ریز میکنم. با این که تمام سلول های مغزم خواهش میکنن دوباره به خواب ناز چند لحظه پیشم برگردم اما تلاش میکنم اون دختری رو که جونگ کوک ازش حرف میزنه، درست و دقیق ببینم.

با دستهاش تند تند چشمهاشو پاک میکنه و موهای کوتاهش توی هوا تاب میخورن. گل سر آبی روی موهاش دقیقا به رنگ لباس چهارخونه و دامنداریه که تنش کرده. کیف کوچیکش رو از این دست به اون دست میده تا با دست آزاد چیزی رو از روی چشمهاش پاک کنه. با کمی دقت کردن بیشتر، سوال میکنم:

" داره گریه میکنه؟ "

جونگ کوک جواب میده " خیلی شدید! حتما اتفاق بدی افتاده! "

دختر موبلوند همون طور نزدیک خیابون خلوت ایستاده و اشک هاش رو پاک میکنه. بدنش بخاطر گریه تکون میخوره. گاهی که سرش رو پایین میندازه، موهاش باعث میشن هیچ تصویری از صورتش به دست نیاد!

جونگ کوک اتوموبیل رو روشن میکنه. حرکتش باعث میشه با ترس بپرسم:

" داری چیکار میکنی؟ "

" هیونگ... اون دختر الآن یه منبع بزرگ از اطلاعاته! فقط کافیه از زیر زبونش حرف بکشم! "

میزنه روی شونه ام " میتونی بری روی صندلی عقب بشینی؟ لطفا؟ "

" چه نقشه ای توی سرته؟ "

جونگ کوک مثل شاهینی که روی شکار لذیذش تمرکز کرده، به دختره زل زده:

" فقط برو اون عقب و تماشا کن میخوام چیکار کنم جیمین شی! "

راهی ندارم. جونگ کوک لال مونی گرفته، پس فقط باید کاری رو که میخواد انجام بدم. با غرغر زیر لب، خودمو از فاصله بین دو صندلی جلو، به فضای عقب میکشونم. خیلی سریع از حالت کله پا درمیام و صاف میشینم تا نمایشو دنبال کنم.

جونگ کوک، مقابل پای دختره ترمز میکنه و با لحنی سرشار از ادب و نگرانی میپرسه:

" همه چیز مرتبه خانوم؟ "

دختره که بخاطر گریه های شدید اصلا متوجه نزدیک شدن اتوموبیل جونگ کوک نشده، چند لحظه دست از مالوندن چشمهاش برمیداره و به صورت جونگ کوک زل میزنه. چشمهای پف دارش با تردید جونگ کوک، من و اتوموبیل رو بررسی میکنن. جونگ کوک دوباره میپرسه:

" حالتون خوبه؟ "

شنیدن همین سوال کوتاه کافیه تا دختره بازم برگرده سرخونه اول. صورتش جمع میشه و با صدایی که بخاطر گریه تغییر کرده، جواب میده:

Pancake | Kookmin {COMPLETED}Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang