بالش

7.8K 1.4K 374
                                    

لحظه ای که پلکهام با وحشت کنار میرن و با چشمهای گرد و پر وحشت به سقف بالای سرم زل میزنم، دقیقا همون لحظه ایه که هنوز بازتاب صدای نعره خودمو میشنوم.

بیشتر مردم در این مرحله از زندگی، کاملا از یاد میبرن چه چیزای کوفتی رو پشت سر گذاشتن. شاید برای به یاد آوردنش تا مرز خون دماغ کردن خودشون هم پیش برن ولی نه، مغزشون یک دنده تر این حرفاست که اجازه بده نمایش نابی رو که با تمام خلاقیتش کارگردانی کرده، مفتکی ببینن!

در مقابل مغز عزیز من، با بخشندگی تمام دست روی دکمه FullHD میذاره و همون جا اعلام میکنه: فقط کافیه لب تر کنی جیمینآ! هر وقت که بخوای نشون میدم چجوری با شاهکارم تنتو لرزوندم!

پس همون طور که چشمام روی سقف موندن همه چیز مجددا نمایش داده میشن. چشمامو میبندم و با بدبختی بالشی رو که بین دستام نگه داشتم، توی صورتم میکوبم و نفسی از حرص بیرون میدم.

از خودم میپرسم بالاخره روزی از راه میرسه که بتونم این لزج پیچ در پیچ توی سرمو کنترل کنم؟

نق نقوی درونم نظر میده: اره!

ذوق زده تکرار میکنم: اره؟

جواب میده: وقتی بمیری!

اماده ام یه آبدار بارش کنم که چیز دیگه ای حواسمو پرت میکنه. بویی که از بالش به دماغم میرسه شبیه بوی بالش خودم نیست. این اصلا بوی شامپوی من نیست!

تند و سریع بالشو بالا میبرم و مقابل چشمام یه خرگوش صورتی با ابروهای کج و کوله میبینم!
دقیقا همونیه که توی خواب دیدم. ابروهامو میکشم توی هم و زل میزنم بهش؛ انگار قراره بجنگیم!

منتظرم مثل وقتی که توی خواب واسم بوس فرستاد، یه کاری کنه و تغییری توی صورتش ببینم.

" یه بار دیگه اون کارو بکن تا بهت مشت بزنم! "

از تهدید کردن یه بالش بی جون، لذت میبرم و با پرتاب کردن سرم به سمت عقب، با صدای بلند میخندم تا شبیه آدم بده ای باشم که قدرت هر چیزی رو داره.

" واقعا دلت میاد؟ "

همین کافیه تا خنده های آدم بده تو گلوش خفه بشن و خشکش بزنه. صدای شخص دیگه ای؟ اونم توی اتاق خواب من؟

با سری که همچنان به عقب افتاده، نگاهی به فضای اتاق خواب میندازم. هر بار که چشمام از روی اشیاء میگذرن، گردتر میشن. من هیچوقت کتابخونه مشکی با خونه های مثلثی نداشتم و پوستر عضله و بوکس روی دیوار اتاقم نچسبوندم! مطلب داره تازه جا میفته.

آیینه های زیاد، پرده های مشکی و سفید، کمد بزرگ لباس ته اتاق، همه و همه یه حرف برای زدن دارن:

این جا اتاق خواب من نیست!

بخش ترسناک تر ماجرا، اینجاست که تازه متوجه میشم سرم روی بازوشه! بازوی هر کسی که داخل اتاق خواب کوفتیش روی تختش دراز کشیدم و سرم روی بازوی کوفتی ترشه!

Pancake | Kookmin {COMPLETED}Where stories live. Discover now