" خیله خب هیونگ! پس بیا حدس بزنیم قراره چند نفر عاشق هذیون گفتنات بشن! "

دنبال بچه ها که دقایقی قبل برای ناهار به غذاخوری رفتن، به سمت خروجی میره و گوشیش رو روشن میکنه. چند لحظه فکر میکنم جونگ کوک از چی حرف میزنه و تازه بعد از اون به یاد میارم قراره باهام چیکار کنه! اون فیلم حرف زدنمو توی خواب ضبط کرده!

تا به خودم بجنبم و برای التماس سمت جونگ کوک بدوم، اون هیولا بین بچه های استدیو رفته و کارشو شروع کرده " کی دلش میخواد یه ویدو از جیمین شی ببینه؟ "

با وحشت سمت گوشی جونگ کوک شیرجه میزنم اما انگار زیاد موفق نیستم. اون بابا لنگ دراز خیلی به موقع کنار میره و من با صورتم داخل ظرف ماست و نعنای پشت سرش فرو میرم!

صدای خنده از همه بچه ها بلند میشه. چند نفر سعی میکنن دهانشونو بسته نگه دارن تا غذای جویده شده بیرون نریزه و یکی دو نفر با دست لبهاشونو میپوشونن!

تظاهر به نگرانی میکنه " چیزیت که نشد جیمین شی؟ حالت خوبه؟ "

پوستم یخ کرده و بوی نعنا تمام سینه امو پر کرده. با انگشت شصت ماستی رو که سوراخ بینیمو سد کرده، برمیدارم. صورتم کاملا سفید و سرد شده!

" ماسک مجانی! "

به جون خودم، همین الآنه که یه مزرعه بادمجون حاصل خیز از  صورتش دربیارم!

" زودباش پاکش کن! "

خودشو به خریت میزنه " من؟ باشه هیونگ فقط من جای دست میخوام از زبونم استفاده کنم، مشکلی که نداری؟ هوممم؟ "

با زبونی که از حلقومش بیرون آورده، جلو میاد تا ماست روی صورتمو لیس بزنه. این کارش باعث خنده دخترهای غذاخوری میشه!

قبل از تماس زبونش با صورتم، سینه اش رو عقب هل میدم و داد میزنم:

" این نه! اون ویدو رو پاک کن! "

دیدن بحث و جدل من و جونگ کوک باید شبیه یه نمایش مجانی و باحال باشه که دست از غذاشون کشیدن و زل زدن تا ادامه داستانو بفهمن!

یکی از بچه ها دخالت میکنه:

" پس قبلش واسه من بفرستش جونگ کوک! اون ویدو رو میخوام! " سر میچرخونم تا چشم غره ترسناکی سمت گوینده پرتاب کنم که یادم میاد ابهت این چشم غره با انبوه ماستی که دور و برشو گرفته باید ازم یه دلقک بسازه، پس نظرمو تغییر میدم!

" پاکش کن جونگ کوک! "

" عمرا! "

" پاکش نکن جونگ کوک! ناهار داره خیلی خوش میگذره امروز! "

حالا کارشون به جایی رسیده که دست به یکی میکنن اینطوری عذابم بدن؟! از این که لیست قتلم داره بلند و بالا میشه هیچ ناراحت نیستم چون به منم قراره خوش بگذره وقتی چشمهاشونو از حدقه بیرون میکشم و به ماده گرگ درونم تقدیم میکنم!

Pancake | Kookmin {COMPLETED}Onde as histórias ganham vida. Descobre agora