در حالی که ماتم برده به قیافه خندون جونگ کوک زل زدم. چه اتفاقی توی زندگیم افتاده! من دقیقا کی با این شیطان مزدوج شدم که هیچی به یاد نمیارم؟! پسری که زیرم گیر افتاده، کمی جا به جا میشه و حلقه توی انگشتش رو نشونم میده:

" این اولی! "

دنبال کردن چشمهاش، منو متوجه یه حلقه شبیه اون توی انگشت خودم میکنن! دستمو پشت و رو میکنم، فقط به این امید که جسم فلزی توی دستم ناپدید بشه اما قرار نیست جایی بره! نیشخند پت و پهن جونگ کوک از اون طرف بیرون میاد:

" و تو همسر منی! "

شنیدن همچین چیزی باعث میشه از کوره در برم و حمله کنم! داد میزنم " تو فقط داری اذیتم میکنی! یه نمایش مسخره راه انداختی که طبق معمول دیوونه ام کنی ولی میبینی که چطور این حلقه رو پرت میکنم و میرم پی کارم! "

برای بیرون کشیدن حلقه زور میزنم اما انگار خیال نداره دست از سرم برداره! از تخت پایین میپرم و با داد و بیداد سمت در اتاق خواب میرم اما چیزی به پام برخورد میکنه و اجازه نمیده به راهم ادامه بدم چون پامو میچسبه:

" بابایی! "

قسم میخورم فاصله ای تا سکته کردن ندارم!
یه پسربچه فسقلی با دو تا چشم بزرگ از اون پایین بهم زل زده و صدام میزنه " بابایی؟ "

جونگ کوک از اون پشت ور میزنه:

" اینم غلط چهارممون! هاهاها! فکر کنم از خواب بیدار شدن! " و بعد صداشو بالا میبره " خوشگلای من کجان؟ کی میخواد به بابا جیمین بوس بده؟ اولین بوس بستنی داره! "

وحشت زده به اون در کوفتی خیره میشم. بزاقم کاملا خشک شده! به چه حقی دارم همچین چیزای ترسناکی رو تجربه میکنم؟!

دومی، سومی، چهارمی، پنجمی، ششمی و هفتمین بچه هم توی اتاق میدون و به پر و پای من میچسبن! اون وسط اسیر شدم و نمیدونم منظورشون از اون لبای غنچه شده و بلند شدن روی انگشت پا چیه، فقط میدونم درحد مرگ میترسم!

عقب گرد میکنم و به سمت جونگ کوک میدوم اما این بار منظورم حمله یا کتک کاری نیست! پشت سرش مخفی میشم و لباسشو چنگ میزنم:

" یکی منو برگردونه خونه! خواهش میکنم! "

اما صدای پر از بیچارگی من فقط باعث بیشتر خندیدن جونگ کوک میشه. بچه های قد و نیم قد مثل ارتش زامبی های فسقلی از تخت بالا میان و من اون قدر خودمو پایین میبرم تا این که فقط با یه چشم بتونم نزدیک شدن اون موجودات ترسناکو ببینم!

جونگ کوک سر میگردونه و با علاقه، بوسه کوچیکی جایی روی چشم چپم میذاره. بعد سرمو مثل توپ فوتبال مورد علاقه اش به آغوش میکشه:

" بدویین بابا جیمینو ماچ بارون کنین ببینم وورجکا! هر چقدر آبدار تر، امتیاز بیشتر! "

چشم به روی کابوسی که جونگ کوک سعی داره واسم رقم بزنه، میبندم و داد میزنم:

Pancake | Kookmin {COMPLETED}Όπου ζουν οι ιστορίες. Ανακάλυψε τώρα