P A R T 14 - DISTRESS -

1.5K 281 63
                                    

خوب مسلم بود گریه کرده...!

با صدای بغض داری گفت:
+جمع میکنم اگه نمیخورین

و با دیدن سکوت بقیع مشغول جمع کردن میز صبحونه شد...

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°

*فلش بک *

_________اتفاقات سر میز صبحونه___________

+هان؟!
_پولم؟!
+حالیت نیست وقتی میگم ندارم؟! نمیفهمی همه پول هر ماهمو میدم به توعه عوضی؟!

_ایشششش؛ سوکجینی! تو که میدونی من علم غیب ندارم تو بازی میبازم!
زود باش پوله منو بده

+باید بهم وقت بدی
_اون بهم وقت نمیده

_اه البته یک راه هست...!
سکوت کردم که گفت
_اه نمیدونی سوکجینی! سری قبل که برادرتو اورده بودی یکی از پولدارای سئول چشمشو گرفته! نظرت چیه برای یک شبـــ...

خون جلوی چشمامو گرفت با صدای بلندی داد زدم...
+خفه شوووووو، اشغال عوضیییییی

سکوت کرد...
بایدم سکوت کنه...
کسی حتی حق نداره نگاهه چپ به جیمین بندازه!
بعد این کفتار پیشنهاد یک شب؟!
اوه خدای من!

صدای مزخرفش تو گوشم پخش شد اما اینبار نه با اطمینان قبلی:
_سوكجینی! میخوام که زودتر پولو برام بیاری... گفتم که یکی از کله گنده های سئوله!

+یک تاره مو از سرش کم شه دنیاتو سیاه میکنمم
_منتـــً...

قطع کردم
با عصبانیت از تراس اومدم بیرون اما حضور جیمین رو پشت سرم احساس کردم...

_هیونگ
اوه این طرز حرف زدنش باعث میشه برم فکه اون مردک رو خرد کنم!

به طرفش برگشتم
نفس عمیقی کشیدم
سوالی نگاهم کرده بود

دستامو روی شونه هاش گذاشتم و منی خم شدم تا هم قدش بشم...
+جیمین باید یک چیزی بهت بگم...
_چی؟!
+جیمین ما مجبوریم از پس اندازمون یکم برداریم...

ناباور نگاهم کرد
_ه... هیونگ.. اما... اما اخه اون پول واسه خرید خ...خونمونه...
اگه ازش برداریم که...

+جیمین جورش میکنم خواهش میکنم، باشه؟؟ محض رضای خدا گریه نکن جیمین!!
_چ...چه قدر برمیدا...ری؟!

دوباره نفس عمیقی کشیدم
+یکم بیشتر از نصف..

_ب... برای... اون... ن... عو... ضی؟!

اروم تکرار کردم:
+برای اون عوضی...

گریش شدت گرفت
حق داشت...

My Guide | TaeJinNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ