در حالی که به طور ناخوداگاه بهم خیره شدیم اخرین پارت رو خوندیم:새벽은 지나가고
저 달이 잠에 들면
함께했던 푸른빛이
سپیده دم میگذره
و وقتی اون ماه به خواب میره
سایه ی آبی رنگی که همراه من بود...!اهنگ تموم شد و هردو محو دیگه بودیم!
بدون اینکه اجازه بدیم صدای دست زدن ها مزاحمه این نگاه عاشقونه بشه!♡:)°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
_تروخدا میشه میشه؟!
_نه
_بیخیال اخه چرا؟!_نه تهیونگ کافیه یکی بشناستت اونوقت بدبخت میشی!
_سجین هیونگ! من میخوام برم بیمارستان نمیرم بستنی شکلاتی و پشمک بخورم که!ابروهامو از این حرفش دادم بالا!
اروم زمزمه کردم:
+اره جون خودت!سجین نگاهی به من انداخت که لبخند زورکی زدم...
_تهیونگ! به مسیح اگه یکی بشناستت بیچارت میکنم! شیرفهم شدی؟!_عاشقتممممم
اخم کردم!دستمو گرفت...
ماسکشو زد و کلاهشم گذاشت...
منم کلاهمو گذاشتم ولی ماسک نزدم!+خداحافظ!
سری تکون داد...از هتل اومدیم بیرون...
+که عاشقشی هوم؟!
_هی باید گول میخورد یا نه؟!+عجب دروغگوی خوبی هستی تهیونگ!
_اره کاره بدیه تو نباید ازش استفاده کنی!+به من جواب سر بالا نده!
_سعیمو میکنم؟!عایششششش!
+رو مخ
و ضربه ای به بازوش زدم...
خنده ای کرد و به راهش ادامه داد...+حالا میخوای کجا بری؟!
_نمیدونم! تو میخوای کجا بری؟!+اگه بگم نمیخندی بهم؟!
_نه چرا بگو!
+بستنی فروشی...پقی زد زیر خنده!
+یا همین الان بهت گفتی نمیخندیخندشو سری جمع کرد
_خیله خب ببخشید، حالا چرا بستنی فروشی؟!لبامو جمع کردم
+من از اونا نیستم که تو هوای یخ بستنی بخورم که مثلا بخوام خاص باشم! فقط نمیدونم چرا هوس بستنی توت فرنگیم کرد یهو!خم شد و گوششو برد سمت شکمم...
_اه لگد میزنه؟!چند ثانیه طول کشید که حرفشو تحلیل کنم!
_ولی من یادم نمیاد با هم کاری کرده باشیم! شاید تو عالم مستـــ....
+یااااااااااااااااااااااا
با صدای خیلی بلندی گفتم که سه چهارتا ادم اونجا بودن برگشتن سمتمون!
خندید...
![](https://img.wattpad.com/cover/237689316-288-k262198.jpg)
YOU ARE READING
My Guide | TaeJin
Romanceسوکجین و برادرش جیمین، برای پخش نشدن ماجرای تصادف گروه معروف بنگتن اجبارا برای معالجه وارد خوابگاه شون میشن. - +"دنیای من تاریک بود. انقدر پر پیچ و خم که حتی نمیدونستم باید برای نجات خودم از باتلاقی که هر لحظه بیشتر داخلش کشیده میشدم، به کجا قدم ب...