" خواهش میکنم بذار فقط ازش لذت ببرم. " از اونجایی که خیلی سریع سمتش چرخیدم، با غافلگیری برای چند ثانیه کوتاه به داخل چشمام خیره میشه و بعد، با بالا بردن ابروهاش و عادت جمع کردن لبهاش، به آرومی جواب میده:

" باشه! "

با فوت کردن هوایی که داخل لپهام جمع کردم، به حالت قبلی برمیگردم و از گوشه چشمم میبینم که جونگ کوک با قدمهایی آهسته عقب تر میره و از دیدم خارج میشه. سعی میکنم روی چیزی که مقابلمه تمرکز کنم ولی مغزم مصرانه این سوالو تکرار میکنه:

" چی؟ چی؟ اون رفت؟ "

ابعاد درونیم، با کلافگی نق و ناله راه میندازن چون چیزی که هیجانزده منتظرش بودن، قبل از این که شروع بشه تموم شده. به این ترتیب لبخند پیروزمندانه ای روی صورتم جا خوش میکنه و یکی از دو ابروم رو برای سایه های داخل عکس روی دیوار بالا و پایین میبرم:

" آره! وقتی اینجوری حالتون گرفته ست، از همیشه سرحال ترم!... عوضیا! "

" هیونگ جدی جدی قدت تا زیر دماغمه؟! فکر میکردم همیشه در مورد قدت اغراق میکنم... "

لبخندم خیلی زود جاشو به یه خط صاف روی لبهام میده چون میتونم کله جونگ کوک رو پشت سرم ببینم. اونجا؛ توی بازتاب شیشه روی عکس!

اون پسره دراز رفته پشت سرم و داره قد عادی و مناسب منو با هیکل کش اومده خودش اندازه میگیره؟ وقتی استخون دماغشو توی صورتش خورد کردم، منتظر میمونم تا بازم وجب کنه!

به سمت راست میچرخم تا چشمام نشونش بدن چه برنامه ای واسه دماغش دارم ولی به طرف چپ میره تا دیده نشه. میتونم اون قیافه مضحکی رو که همین الان به خودش گرفته تصور کنم! پس دستامو مقابل سینه میبندم و این بار از طرف چپ به سمتش میچرخم، ولی این بارم به خودش میجنبه به سمت راست میره. مغزش هم سن مغز یه بچه هشت ساله ست که میتونه از دیوار راست بالا بره!

" جئون! "

این بار وانمود کردن بهم کمک میکنه و درست وقتی در حال رفتن به سمت چپه، منم به همون سمت میچرخم و موفق میشم گیرش بندازم:

" ببینم داشتی از دماغت حرف میزدی؟ " کاملا مقابلش قرار میگیرم و با دستم ضربه ای روی دماغش میزنم. باید بگم توی کنترل کردن لبخندی که میخواد همین الآن لبهاشو کش بیاره، یه افتضاح کامله چون تلاشش به این قیافه مسخره رسیده؛ لبایی که روی هم فشار میده و چشمایی که سعی داره عادی جلوه شون بده در حالی که لبریز از شادی و شیطنت شدن.

قدمی جلو میرم و از حالت تهدید واری که دارم، اون قدمی به عقب میره " ترسناک شد! "

" و خشن! " سعی میکنم شبیه یکی از شخصیتای روانی فیلم اره، پوزخندی سمتش بفرستم.

" میتونیم حلش کنیم! "

" میخوایم همین کارو کنیم! "

" اوه آره؟ پس چرا داری طوری میای جلو انگار میخوای با مشت بکوبی روی دماغم؟ "

Pancake | Kookmin {COMPLETED}Where stories live. Discover now