" اگه مربا خوراکی نیست پس عمرا بذارم بهشون دست بزنی! "

جونگ کوک بسته چیپس ماست و سبزیجاتشو توی هوا تکون داد " ای وای! صدای گریه مرباهای توی یخچال خیلی بلنده! "

با لپتاپم بهش نزدیک شدم و روی زمین نشستم. چند تا از بسته ها رو برداشتم تا برای لپ تاپ فضایی روی میز باز بشه، بسته های پر سر و صدا رو به پشت سر و سمت صورت جونگ کوک پرتاب کردم. با صدایی که از دهنش بیرون پرید، میتونستم بگم دقیقا به هدف خوردن:

" بهتره تا از پنجره پرتت نکردم، ساکت بشی! "

جونگ کوک، روی مبل تکون خورد و نزدیک تر اومد. شروع کرد به توضیح دادن این که چطور وقتی تمرین میکرده دائم عقب یا جلو حرف میزده.

" دیگه چیزی نمونده بود لپتاپمو به دیوار بکوبم! "

بالاخره به پوشه پنکیک میرسم و بازش میکنم:

" قبل از این که بخوای جای شخصیتت حرف بزنی باید صحنه رو کامل و دقیق تماشا کنی. تمام حالت ها رو به ذهنت بسپار تا دور بعد که داری جای اون حرف میزنی به همچین مشکلی برنخوری. "

جونگ کوک به سمت جلو خم میشه و فاصله بین آرنج تا مچ دستهاش رو روی زانهاش میذاره. روی قسمت هفتم کلیک میکنم و لبه های لباس راه راه گشادمو بلند میکنم تا روی زانوهای جمع شده ام بکشم و در کوچک ترین شکل ممکن به تماشای فیلم بشینم.

" خیله خب جونگ کوک... حالا با دقت تامی رو دنبال کن، سعی کن حالت صداشو به خاطر بسپاری و دفعه بعد، تبدیل به تامی بشی! "

با کنار زدن بسته هایی که به طرفش پرتاب کرده بودم، به تقلید از من پایین میاد و کنارم، روی زمین به مبل پشت سرش تکیه میزنه. آرنجش رو داخل نشیمنگاه مبل فرو میکنه و سرش رو روی دستش میخوابونه. با این که زیر لبی زمزمه میکنه اما چون نزدیک من نشسته، واضح میشنوم:

" از این لحظه من تامی هستم و تو اشتون. " و بعد به زبون انگلیسی اضافه میکنه " بزن بریم! "

پنکیک شروع میشه.

اشتون اون جا نشسته. بین تمام تماشاچی های هیجانزده ای که با بسته های خوراکی و چشمای بزرگشون به سیرک اومدن تا خوش بگذرونن و در حالی که از شگفتی داد میزنن، از جا بپرن!

برخلاف بقیه، هیچ علاقه ای توی صورت یا نگاه اشتون نیست و طوری به دایره وسط سیرک زل زده انگار این که یه فیل روی دو پا می ایسته یا این که یه ببر به دستور یه آدم از حلقه آتش میپره، جزء کسل کننده ترین نمایش هایین که پسر مو بلوند باهاشون مواجه شده. زیر لب به خودش میگه:

" اصلا این جا چه غلطی میکنم؟ "

دقیقه شمار ساعت مچیش به جلو میره و اشتون در حالی که اون جا گیر افتاده شروع به دزدیدن پاپ کورن از دختر بچه ای که کنارش نشسته، میکنه و هر بار که یکی توی دهانش میندازه، آهسته به بچه ساده لوح میخنده!

Pancake | Kookmin {COMPLETED}Where stories live. Discover now