✎ep25

1.2K 241 22
                                    


●Back in 215 :

زمان هایی در زندگی هست که اشتباه کردی
نا خواسته یا خواسته
اما نمیتونی شرمنده باشی
تو مقصری اما نمیتونی اینو به روی بقیه بیاری
این تورو بیشتر میشکنه
پس تصمیم میگیری وانمود کنی اتفاقی نیوفتاده
میز شامی رمانتیک برای عشق زندگیت میچینی
دو تا شمع قرمز رنگ روشن میکنی
و لبخند پر رنگ و سراسر مزخرفی روی صورتت میکشی
الان بیون چانیول دقیقا در همین وضعیت بود
در بلاتکلیف ترین لحظات زندگیش خیره به مرغی سخاری لبخند میزد
صدای تلفن همراهش باعث شد نگاهش از میز کنده بشه و اون رو از داخل جیب شلوار راحتیش بیرون بکشه
-بله هیونگ
لبخندش رو حفظ کرده بود
شنید
-کی رسیدی؟
کوتاه و اروم پاسخ داد
-صبح
اصلا حوصله ی صحبت با کیونگ رو در این شرایط نداشت
-ادرس هتلو بده
کمی ایستادن سخت شده بود پس روی لبه ی کاناپه ای نشست
-نیاز نیست بیای هیونگ...من زبانم خوبه
-اون...برادرتم باهاته؟
نگاهشو به در نیمه باز اتاق خواب دوخت و سر تکون داد
-هی هنوز اونجایی ؟
تازه فهمید که جواب دوستش رو نداده
-اهوم... اونم باهامه
شنیدن صدای نفس عمیق کیونگ بهش فهموند که هنوز نگرانه
زانوی شلوارش رو چنگ انداخت و باز هم لبخند زد انگار که اون لبخند برای فرد پشت خط قابل دیدنه و قراره اعتمادی بهش منتقل کنه
-همه چی خوبه هیونگ
-بازم زنگ میزنم
-باشه
و مکالمه بدون خداحافظی پایان گرفت
خیلی بی مقدمه به کیونگ گفته بود که داره به امریکا میاد و حق میداد که تنها دوستش نگران باشه
اما الان نمیتونست توضیحی بهش بده
الان نمیخواست راجب هیچکدوم از کاراش به کسی توضیحی بده
وارد تنها اتاق اون سوییت شد و خودشو به حمام رسوند
تق تق
با انگشتش به در ضربه زد
میدونست جوابی نمیگیره
پس تنها در رو باز کرد و داخل شد
جسمی نیمه هوشیار داخل وان پر حمام نشسته بود
بکهیون سرش رو به سنگ پشتش تکیه زد و نگاه خالیش رو به یولش دوخت
-دستامو حس نمیکنم یول
چان سعی کرد قلبش از دیدن اون چهره ی بی حس ازرده نشه
دستشو داخل آب برد تا دستهای بکهیونشو رو بگیره اما..
اما متوجه شد آب کاملا یخه !!
چشمانش از شوک درشت تر شدن
کلافه نالید
-لعنت بهت بکهیون
دستهاشو به زیر بدن بی حال و عریان مقابلش برد و بکهیون رو بالا کشید
-چرا آب سردو باز کردی ؟
پسر رو لبه ی وان نشوند و تخلیش کرد
آب داغ رو باز کرد تا حس گرماش از پاهای بکهیون در کف وان به بدنش منتقل بشه
-یه جایی خوندم که آب سرد آدمو هوشیار میکنه
چان که از ولرم بودن آب مطمعن شد باز بکهیون رو داخلش نشوند
قطره های عرق روی شقیقه هاش به خوبی نشون میداد که چقدر ترسیده بوده
نگاهش به جای سوزن روی دستای کوچولوش افتاد
بهش آرامبخش تزریق کرده بود و این کرختیش نشون میداد که زیادی اثر کرده
از دست خودش عصبانی بود و این رو سر تنها علت زندگیش خالی کرد
-چرا میخای هوشیار باشی؟؟ که باز وحشی بازی در بیاری؟
بک دست های بی جون و مرطوبشو بالا آورد و داغی پوست گونه یولشو حس کرد
-داد نزن...من نمیتونم خوب فکر کنم که بفهمم چرا ناراحتت کردم یول
نگاه چان غرق در مظلومیت چشمان مقابلش شد و همراه با بستن پلکهاش از اون لمس بغض کرد
-ببخشید دیگه داد نمیزنم
بعد از اتمام حرفش دست بکهیون رو از روی صورتش برداشت و داخل آب گذاشت
لیفی رو با شامپوی بدن آغشته کرد و روی تن گندمی و نرم بکهیون ریزش کشید
میدونست نگاه خیره ی پسر کوچولوش رو همراهش داره
و میدونست که اون پسر به قدری بی حاله که نمیدونه چجوری جمله بسازه تا به نگاهش معنا بده
-کی میریم خونه یول ؟
اما انگار معنا داده بود و درست روی نقطه ای دست گذاشته بود که چان نتونه جوابی بده
-شاید...شاید وقتی ازدواج کردیم
لیف رو روی سر سینه های تختش کشید و تا گردن ظریفش سر داد
بک پلکهاش نیمه باز بود
-ما میخوایم ازدواج کنیم؟...پس باید آپا و هیونگم دعوت کنیم نه؟
چان پاسخی نداد اما لبهاش لرزید
لیف رو به سرشونه های بدن لختش رسوند و یک آن نگاهش به چشمهای بیش از حد باز بک افتاد
و این موجب نگاه خیره و سکوتی دو طرفه شد
چان ترسیده بود
از این که بکهیون داشت به چی فکر میکرد و الان چه چیزی در انتظارشه
وقتی بکهیون دستش رو روی دست مشغول چان گذاشت لحن جدیش تنش رو لرزوند
-خیلی ازت متنفرم یول...چرا این حسو دارم؟
چان کنترل دستشو از دست داد
و وقتی فهمید که به عشق زندگیش سیلی زده که صورتشو سرخ و چشمهاشو بسته دید
مثل اینکه آرامبخش حسابی اثر کرده بود
دست گناهکارش میلرزید
مشتی به داخل آب کوبید و پیشونیش رو روی سینه ی لخت پسر بیهوش گذاشت
و داد کشید
بی مفهوم
و اجازه داد قطرات نگاهش به رطوبت بدن بکهیون کوچولوش اضافه بشه

Love me every day🦋Kde žijí příběhy. Začni objevovat