✎ep17

1.2K 254 31
                                    

نگاه خشمگینشو به کارگری داد که بیخیالانه بین خوشه های گندم دراز کشیده بود و پشه های بالا سرشو میپروند
هجوم خون رو به رگ های صورتش حس میکرد
دستشو از پنجره بیرون فرستاد و همچنان  که با بوق های متوالی دستشو به بدنه میکوبید فریاد کشید
-هی عوضی...تن لشتو بلند کن
مرد بی توجه غلطی خورد و وقتی چشمش به جیپ خاکی کریس و چهره ی سرخش افتاو به سرعت روی پاش ایستاد و تعظیم کرد
کریس باز هم فریاد کشید
-برو خوابگاه وسایلتو جمع کن تا بیام به حسابت رسیدگی کنم
مرد دویید به سمت جیپ و شروع به التماس کرد اما کریس قبل از رسیدنش به راه افتاده بود
-بهتر بود که بکشیش
نگاهی به مرد میانسال نشسته در صندلی کنارش انداخت که از آینه بغل جیپ خیره به مردی که همچنان نا امیدانه تعظیم میکرد کامی از سیگارش میگرفت
پوزخند غمگینی زد و باز نگاهشو به جاده داد
-کشتن؟؟تو معرکه ای بیون
سیگارش ته کشیده بود
-چه فرقی میکنه
نگاهی به فیلتر سوخته انداخت
-فقر
فیلترو روی زیر سیگاری جیپ به قصد خاموش کردنش له کرد
-مرگ
دستی به داخل موهای جو گندمیش کشید و نگاهشو به مزارع وسیعش دوخت
-فقر فقط درد فرار روحتو طولانی میکنه
کریس خنده ی تمسخر امیزی کرد و بجای بیون وظیفه ی تهویه هوای اتاقک ماشینشو به عهده گرفت و سیگاری به لبهاش رسوند
-پس بگو چرا این همه ثروت جمع کردی
خاکه ی سیگارشو از پنجره بیرون فرستاد
-که دردت طولانی نشه
بیون متقابلا خندید و ارنجشو به پنجره تکیه زد و صورتشو به نسیم گرم  مزارعش سپرد
-فکر میکنی فقر فقط توی پول خلاصه میشه؟
دستان مردانشو به بیرون هدایت کرد و  خندش به خط صافی بدل شد
-عشقی که جسمش از سلامتی فقیره باید کشته باشه تا کمتر درد بکشه....پسری که وجودش از مردونگی فقیره باید کشته بشه تا کمتر درد بکشه ...
جمله ی آخرش با لرزش امواج صداش امیخته بود
-مردی که از انسانیت فقیره باید کشته بشه...تا کمتر درد بده
و ناگهان در جیپ رو باز کرد و خودش رو بیرون انداخت
نگاه وحشت زده ای کریس روی جای خالی رییسش زیاد طولانی نشد به سرعت ماشینو روی ترمز زد و ازش پیاده شد
آروم و ترسیده به جسم رییسش که روی جاده ی خاکی افتاده بود نزدیک میشد
با دیدن نفسهای عمیقش که بالا تنشو به نوسان در میاورد
بازدم اسوده ای رها کرد
شانس اورد که سرعت جیپش خیلی پایین بود
روی دوپاش نشست و جسم کوفته ی مردو بالا کشید
و با لحن زاری گفت
-داری چه غلطی میکنی مرد
بهوش بود و ساکت
فقط انگار دلش یکم مجازات خواسته بود
دست کریس رو پس زد 
ایستاد نگاهشو دور تا دور زمین هاش گردوند
حس سرگیجه داشت ولی خودشو روی پاش ثابت میکرد
-میخوام پسرمو ببینیم تو اونه؟
کریس مسیر نگاهشو که به طویله ای میرسید طی کرد
-این پسرت؟
بیون خندید
-تنها پسرم
و قدم های نا متعادلشو سمت اون سازه ی درب و داغون کشید
کریس کلافه موهای جلوی سرشو چنگ زد و با برداشتن سوییچ از داخل جیپش به سمت بیون دوید
این مرد احمق هیچوقت تصمیم نمیگرفت توی گشت زنی ها همراهیش کنه نمیدونست امروز چه بدشانسی قراره رقم بخوره

Love me every day🦋Where stories live. Discover now