✎ep12

1.3K 260 26
                                    

**

●Back in:2005 [krisho]

بین بوته های خاردار مزرعه ی پنبه قدم برمیداشت و مشخصات  کارگر های جدید رو باز بینی میکرد
آخرین پوک سیگارش رو هم زد و لاشه ی اون رو به زیر پاش  منتقل کرد
نگاهش بین کارگر های تازه کار در گردش بود که چطور با جنب  و جوش مشغول کار بودن
ومنحنی کمرنگی روی لبهاش نشست
روز های اول همیشه همینطور بود اون بیچاره ها به خیال
خودشون میخواستن خودی نشون بدن که شاید توجه بیشتری  نصیبشون بشه
اسم هارو تک به تک بلند صدا میزد و بعد از دیدن چهر ها و
خوب به خاطر سپردنشون مشخصاتشونو چک میکرد تا مطمعن  بشه سرش کلاه نرفته
-کیم جونمیون
سر چرخوند و پی صاحب اسم گشت اما مخاطب یا وجود خارجی  نداشت یا متوجه کریس نشده بود پس دوباره بلند تر تکرار کرد
-کیم جونمیون..
جسه ی کوچیکی سراسیمه از لای بوته  های پنبه بیرون زد و  باعث تعجب کریس شد
چون تا اون لحظه اصلا فکرش هم نمیکرد کسی اونجا باشه اون  پسر روحی چیزی بود؟
دستهای خاکیشو با گوشه لباسش پاک و مقابل مرد سر خم کرد و  منتظر شد
نگاه کریس از دست های قفل شده ی مقابل بدنش به صورت خیس  از عرقش رسید و دستور داد
-صورتتو نشونم بده
پسر سرش رو بالا گرفت و جدیت چهره ی کریس جاش رو با  بهت عوض کرد  
پوست اون پسر از سفیدی بیش از حد میدرخشید و این درخشش به واسطه ی خیسی صورتش بیشتر چشمهای کریس رو به بازی  میگرفت
مردمکشو به  لبهای نیمه باز پسر رسوند که از بینشون نفس های  خستش  در حال رفت و امد بودن
اگر تا الان تردید داشت دیگه کاملا مطمعن شده بود اون یه انسان نیست چون زیادی خوشگل بود واین برای کریس که کل زندگیشو بین مرد های شلخته و نه چندان زیبا گذرونده بود شبیه یک شانس  براق بنظر میرسید
-چند سالته ؟اون میونگ احمق نمیدونه ما بچه هارو نگه نمیداریم؟
تن صداش کمی دست پاچه شده بود وخودش خوب نمیدونست  اعتراضش منطقی هست یانه!
وقتی سکوت جونمیون رو دید کمی عصبی شد
-لالی؟پرسیدم چند سالته ؟
پسر کمی با تعجب پلک زد و مژه های بلندشو به رخ چشمهای
کریس کشید و بعد به برگه های بین انگشتای کشیده مرد خیر شد تا  بهش بفهمونه جواب سوالش اون توعه
کریس مسیر نگاهشو دنبال کرد و با اخم بالاخره به برگه های  خودش توجه نشون داد
-بیست!!!!!
خطاب به پسر پرسید
-مطمعنی اسمت همینه؟
جونمیون آروم سر تکون داد و کریس اروم پلکهاشو بهم فشرد تا بتونه کمی تمرکز کنه اون بچه واقعا با سکوت و چهره ی لعنت شدش داشت رو نروش میرفت و متاسفانه دست کریس برای یه  پس گردنی درجهت تنبیه این سکوت اصلا همکاری نمیکرد
به خوندن مشخصات توی دستش ادامه داد و یک آن فریاد متعجبش  بلند شد
-لالی؟!!!
جونمیون از تن اون صدا کمی به عقب پرید و در همون حال آروم  سر تکون داد
کریس نگاهشو روی اجزای صورت پسر عمیق کرد 
پس دلیل سکوتش این بود؟
نمیدونست به چه دلیلی اما بر خلاف عرف روز مره اش برای اولین بار دلش برای کسی سوخته بود و نمیتونست چشمهاشو از اون جسم کوتاه قد برداره و این رفتارها کمی براش ترسناک شده  بود
-اینجا نوشته دانشجوی پرستاری بودی...پس چرا اینجایی؟
جونمیون با اضطراب شروع کرد تا با اشاره و لب زدن منظور  خودش رو برسونه
اما کریس فقط با چشمهاش حرکاتشو دنبال میکرد 
اما وقتی امیدشو از فهمیدن منظور اون پسر از دست داد  کلافه شد و صداشو بالا برد
-یک دقیقه آروم بگیر...من نمیفهمم لعنتی
جونمیوون دست هاش رو هوا موند ولبهاش بهم قفل شدن و کم کم  به واسطه ی خجالت صاحبشون توی  دهانش فرو رفتن
کریس که از شرایطی که توش قرار داشت هیجان بی سابقه ای به   سراغش اومده بود به سرعت جمله ی دیگه ای اضافه کرد
-فعلا برو سر کارت
پسر تعظیمی کرد و دوباره لابه لای بوته ها غیب شد کریس انگار که در طول این مکالمه ی یک طرفه از نفس کشیدن محروم بوده  باشه
نفسش رو با صدا رها کرد و چیزی زیر لب گف که شاید خودش هم  متوجهش نشد
-خوبه حداقل نمیتونه غر بزنه
**
نگاهی به ظرف غذاش که فضای خالیش با توپی از پوره ی سیب
زمینی پر شده بود انداخت و با بی میلی اون رو به سمت میز  وسط  سالن غذا خوری حمل کرد
اما قبل از اینکه به مقصد برسه شخصی درشت هیکل بهش تنه ای زد و باعث شد ظرف غذاش پخش زمین و تمام سهم اونروزش تباه  بشه
کمی به پوره ی له شده با چهره ی وا رفتش خیره شد
اگر میخواست نسبت به این اتفاق بی تفاوت باشه شاید بعدا گذروندن روز هاش  بین اون ادما سخت تر میشد خصوصا که تصمیم گرفته بود برای جلب دلسوزی رییس آیندش خودشو به عنوان یه فرد لال جا بزنه اما انگار فکر این قسمت قضیه که  ممکنه ازش سو استفاده بشه رو ابدا نکرده بود
پس اخمی اغراق امیز میون ابروهاش کشید و سمت مردی که  مقصر این تصادف لعنت شده بود قدم برداشت
اما امان از دست این ایده احمقانش که الان باید بدون هیچ فریادی  اعتراض خودشو نشون میداد
کمی اخمشو عمیق تر کرد و درست وقتی که توجه مرد به سمتش  جلب شد
پیش رفت و یعقه لباسشو با تمام زوری که تا اون لحظه از خودش  سراغ داشت جلو کشید
ظرف غذای مرد هم به زمین افتاد و صدای خنده ی عصبیش توی  سکوت تازه ی سالن پیچید
-داری چه غلطی میکنی هان؟
جونمیون با عصبانیت بیشتر یعقش رو کشید و به ظرف غذای بی  نوای خودش اشاره زد
هرکس اون صحنه رو از دور میدید قطعا برای شجاعت اون پسر کف میزد چون با اویزون شدن یه مورچه از گردن یک فیل تفاوتی  نداشت
مرد که گمان میکرد با لبخندش بیش از حد به اون کوتوله رو داده بدون لحظه ای تردید مشتی به بینی کوچیک پسر  مقابلش کوفت و  وقتی جسمشو پخش زمین دید بیخیالانه لباسشو مرتب کرد
درد شدیدی توی سرش پیجید و با حس داغی رو لبهاش متوجه  خون تازه خارج شده از بینیش شد
با عصبانیت ایستاد تا حداقل فحشی نثار اون مرد کنه اما یک آن  به یاد آورد که اون زبون لعنت شدش مادر زادی باید لال باشه نا خود آگاه مرز چشمهاش رو به خیسی رفت و به سمت مرد
هجوم برد اما بلافاصه دستی یعقشو گرفت و از ادامه کارش منعش  کرد
-هی هی چته؟
صدا آشنا بود اما جونمیون فرصتی برای شناسایی نداشت
چشمهاش فقط اون مردو با خشم زیر نظر داشتن که گویا بعد از  حضور کریس توی کالبد بی گناهی فرو رفته بود
اون به این خراب شده اومده بود تا پیش خواهر مریضش باشه
اما تو این شرایط هیچ نزدیکی به خواهرش احساس نمیکرد نه تا زمانی که خودشو بین کارگر های درشت هیکل اون بیون عوضی گیر انداخته بود و عزیز ترین کسش توی اون عمارت نفس های  اخرشو میکشید
گوله های اشکش تمام صورتشو در بر گرفته بودن اما مرد کنارش اونقدر محکم یعقشو چسبیده بود که عمرا میتونست ذره ای تکون بخوره اما باز هم عاجزانه دست و پا میزد تا بتونه عقده های کل  زندگیشو با زدن اون مرد کم کنه
کریس از تقلاهای پسر و بیشتر صورت خیس و خونیش به شدت  عصبی شده بود
و همینطور که با یک دستش اونو ثابت نگه داشته بود رو به  کارگران جمع شده دور معرکه فریاد کشید 
-نمایش تمومه... برید غذاتونو کوفت کنید
و سمت مردی که شروع کننده بود با حرص بیشتر متذکر شد
-و تو... تا فردا از غذا خبری نیست
با تموم شدن جملش یعقه جونمیون رو به سمت دستشویی کشید و  زیر لب خطاب به اون پسر بیچاره غر زد
-بزار یه روز بگذره احمق بعد دردسر درست کن..با این وضعیت  زبونت اینجا دهنت سرویسه ...تو عقلم تو کلت هست؟
وقتی حرفش به پایان رسید که هردو وارد دستشویی عمومی غذا  خوری شده بودن
کریس درو با ضرب بهم کوبید
اینکه از دعوای دوتا از کارگراش عصبی بشه چیز عادیی بود اما اینکه یکی از اون هارو مثل بچه ی سه ساله به دستشویی بیاره تا  زخمشو بشوره تو لیست رفتار های کریس وو اصلا نمیگنجید
بالاخره یعقه ی پسرو بعد از کشوندنش سمت روشویی رها کرد و  کمی دور تر ایستاد
تمام زورشو زد تا جدی تر از قبل جلمه دستوریشو بیان کنه
-همین الان صورتتو بشور و گمشو سر میزت
سکوت پسر و اشکهایی که با خون بینیش امیخته شده بودن سطح  سفید و سرامیکی روشویی مقابلشو کاملا رنگین کرده بود
و اینها همه مانع حرکت پاهای بلند کریس و دور شدنش از اون  پسر میشدن
با حرص سمت جونمیون هجوم برد و شیر ابو باز کرد
صدا گریه های آرومش توی مغزش بیشتر از حالت عادی اکو می  انداخت
گردن پسرو سمت شیر جلو کشید و مشتی اب توی صورتش پاچید  و پاچید
اونقدر با حرص و پشت سر هم اینکارو انجام میداد که باعث شد اون پسر احساس خفگی بهش دست بده و بین دست های کریس  تقلا کنه
صورتش کاملا شسته شده بود اما کریس همچنان دست پر از ابشو  مقابل دهان و بینیش گرفته بود و نمیذاشت نفس بکشه
پس بدنش واکنش غیر ارادی برای زنده موندن آغاز کرد و کریس رو به سمت دیوار حل داد و کمر مرد به سطح سفت پشتش محکم  برخورد کرد
با صدای بلند نفس میکشید و با بهت به مرد گیج مقابلش خیره  بود
کریس از رفتار خودش متعجب شده بود انگار که از احساسات عجیب خودش به قدری ترسیده باشه که دستش بدون اطلاع به مغزش تصمیم بگیره اون نفس هارو قطع کنه تا این حس به پایان  برسه
پسر نزدیک تر میشد تا جایی که درست در چند سانتی صورت مرد ایستاد و نگاهشو از چشمهای کشیده مرد به سمت لبهای  درشتش رسوند
و آب دهانشو فرو فرستاد
سخت نبود فهمیدن این که توجه رییسش بهش بیشتر از یک رییس  و زیر دسته
خودشم سر در نمیاورد که چرا مردمکش اینقدر بی پروا به اون  لب ها خیرست
اما میتونست با این توجیهش کنه که شاید نزدیکی به اون مرد بتونه  قدمی اون رو به خواهرش نزدیک کنه نه؟؟
وگرنه اصلا دلش بوسه نمیخواست و اصلا جریان خون توی رگاش سرعت نگرفته بود فقط دلیلش همین نقشه ی دست و پا  شکسته بود هوم؟
کریس وقتی متوجه نگاه پسر شد نتونست خودشو کنترل کن و  دستشو به گودی کمر پسر گرفت و بدنشو به خودش چسبوند
-داری به چی نگاه میکنی ؟
نگاه جونمیون هنوز روی لب های کریس بود اگر میتونست لب  باز کنه قطعا میگفت "منو ببوس فکر کنم به محبت نیاز دارم" اما نمیتونست
پس تنها احساسشو توی چشمهاش ریخت و تقدیم چشمهای سرخ  مرد مقابلش کرد
و گویا خیلی خوب از پسش برومده بود چون کریس بدون لحظه  ای تامل لب های مرطوب پسرو توی دهانش کشید
دست راستشو از گودی کمر پسر تا بین موهایی قهوه ای رنگش سر داد و اون هارو اهرمی کرد برای بیشتر فشردن اون لبهای  باریک به لبهای خودش
جونمیون با این لمس بیشتر قفسه سینشو به کریس چسبوند و  دستهاشو از کنار بدنش به دور گردن مرد حلقه کرد
داغی پوست زیر دستش خبر از این میداد که این قرار نیست فقط  یک بوسه باشه
پس سعی کرد با فشار کف دستش به شونه های پهن مرد اونو عقب  بکشه
اما دست دیگه کریس باسنشو چنگ زد و بدن کوچیکشو بیشتر به  خودش چسبوند
لب هاشونو کمی از هم فاصله داد و نفس داغشو روی صورت  پسر کوچولوی بین دست هاش پخش کرد
-خودت شروع کردی ...میدونم بدت نمیاد... پس وول نخور
قطره اشک بی علتی از گوشه پلک جونمیون چکید و اروم سر  تکون داد
اینکه از اون بوسه و لمس تحریک نشده باشه واقعا دور از انتظار  بود
پس خودشو دست مرد سپرد ؛کف دستهاشو از شونه ها به قفسه ی سینه مرد که به خاطر هیجان زیادش بالا و پایین میشد منتقل و لب  زیرینشو بی  اختیار اسیر دندون های سفیدش کرد
و این برای کریس که در تمام این مدت چشمهاش در حال شکافتن  جز به جز حرکات اون پسر بودن دیوانه کننده بود
پس بی معطلی لبهاشو به جای اصلیش برگردوند و حرصینانه لب  آزاد جونمیون  رو لای دندون های خودش اسیر کرد
و این بوسه رو تا نزدیک در رسوند و بعد از کوبیدن جسم
کوچیک پسر زیبای بین بازوهاش به اون در فلزی قفل در رو بی  معطلی بیچوند
حالا با خاطری آسوده میتونست دست های داغشو زیر لباس پسر  سر بده و اونو از تنش خارج کنه
و با ریتم نفس های مضطربش بیشتر از خود بی خود بشه
جونمیون بعد از خروج بلیزش لرزی به تنش افتاد و دست هاشو به دور بدن کریس که به تازگی از شر دکمه های پیراهنش خلاص
شده بود قفل کرد و بوسه های داغ و خیس کریس روی گردنش رو  پذیرا شد
حس نرمی و رطوبت روی پوست نبض دار گردنش به قدری
دیوانه کننده بود که سوهو اگر حواسش از لال بودنش پرت میشد  قطعا به هذیون گفتن می افتاد
اما با این حال اونقدر نفسهاشو تند بیرون فرستاد که باعث شد
کریس دست از کارش بکشه و به چهره ی گر گرفته ی پسر خیره  بشه
دست هاشو روی گوش های داغ پسر گذاشت و توی چشم های  خمار شدش دقیق شد
-نترس...بیا ازش لذت ببریم باشه؟
سوهو با لبخند آرامش بخشی سری تکون داد و انگشت های  باریکشو به برامدگی شلوار کریس کشید
از این شیطنت لبخند دندون نمایی روی لبهای کریس نشست
-بازش کن...منم فرصت میکنم بیشتر ببوسمت هوم؟
جونمیون با رقبت سری تکون داد و لبهاشو به دهان تشنه ی کریس  سپرد و با لبخند شیرینی جواب بوسه هاش رو داد
وقتی دکمه و زیپ شلوار مرد درشت هیکل و بی اندازه جذاب
مقابلشو باز کرد کریس هم بدون معطلی شلوار جونمیون رو پایین  کشید
دستشو بین خط باسنش فرو برد و باعث شد پسر کمی توی جاش  وول بخوره
کریس لبهاش رو در تماس با نفس های پسر به حرکت در اورد 
-عجیبه اگر بگم صدای نفسهات داره بیشتر تحریکم میکنه؟
جونمیون تک خندای کرد و دستشو به داخل لباس زیر مرد سر داد  و باعث شد پلکهاش از این لمس بهم فشرده بشه
-میخوای بگی خیلی طولش دادیم نه؟  جونمیون برای تایید پلکهاشو روی هم گذاشت
و کریس بعد از لبخند عمیقی که با دیدن اون چهره ی زیبا به
سراغش اومده بود شروع به در اوردن شلوار نخی و شرت پسر  کرد
و اون رو هم به کنار تیشرتش، روی در یکی از دستشویی ها  انتقال داد 
و یک آن چشمهاش روی اون بدن برهنه مقابل در گیر انداخته شد  که چطور پایین تنشو با دست پوشونده و باصورتی سرخ منتظر  نگاهش میکرد
کریس هنوز لباس هاش رو به تن داشت البته با دکمه ها و زیپ  باز
  و جونمیون کاملا عریان بود
و این تناقض بی دلیل باعث شده بود دلش ضعف بره
اینکه توی این مدت کوتاه تونسته بود اون بدنو برای خودش برهنه  کنه احساس غرور عجیبی بهش تزریق کرده بود
نمیتونست فقط تماشا گر باشه وقتی برق چشمهای مقابلش داشتن کم  کم قلب تاریکشو روشن میکردن
و این باز هم ترسناک بود و باز هم باعث میشد از خود بی خود  بشه
قفسه سینه لختشو به قفسه سینه پسر چسبوند جوری که ضربان  قلبشو به خوبی حس میکرد
دستهاشو روی رون های سفیدش کشید  و بدون هشدار بلندش کرد  و جاشونو به دیوار کنار در تغییر داد
نمیتونست ریسک شنیده شدن صدای ضربه هاش درون این تن بی  تابو بپذیره پس باید محافظه کار میبود
جونمیون اصلا نمیتونست درست فکر کنه توی اون لحظه نه به فکر خواهرش بود و نه گرسنگیش فقط و فقط حس انگشت های اون مرد درونشو میفهمید و تنها بوسه های روی فک و سیب  گلوشو حس میکرد
و بار ها به خودش فحش میداد که چرا نمیتونه ناله هاشو رها کنه  و اون طور که دلش میخواد از این حس لذت ببره
حتی وقتی چیز بزرگتری جایگزین اون انگشت ها شد نتونست جیغ  بکشه تا اون مرد رو متوقف کنه
پس به مشت های متوالی به کتف مرد افاقه کرد تا دردش رو بهش  بفهمونه 
کریس که تا اون لحظه زیادی خودشو کنترل کرده بود بی توجه به وول خوردن های پسر ضرباتشو شروع کرد و به جاش برای اروم کردنش بوسه هاشو تبدیل به مکیدن هایی حوالی سینه های تحریک  شده ی پسر کرد
و وقتی صدای نفس هاش رو منظم شنید با لبخند دندون نمایی خودشو بالا کشید و بین ضرباتش بهتر چهره ی بی حال جونمیون  رو به خاطر سپرد
-چرا قبول کردی؟؟چیزی که توی سرت نیست هان؟؟
جونمیون با ترس سرشو به طرفین تکون داد و نفس های بریده شو  توی دهان کریس خفه کرد
و کریس هم کنجکاویشو فعلا میون اون بوسه فراری داد
هردو خوب میدونستن که این فقط یه رابطه ی ساده نیست نه برای کریس که توی این چند دقیقه سرشار از احساسات عجیب و ترسناک شده بود و نه برای جونمیون که انگار تمام وجودش
منتظر اون توجه و اون لمس ها بوده و تازه تونسته بدستش بیاره بعد از اینکه هردو به اوج رسیدن کریس به حال فرصت تمام  صورت داغ و سرخ پسرو غرق بوسه کرد
به یاد نداشت تا به حال اینقدر به پارتنر سکسش توجه نشون داده باشه اما توی این چند دقیقه در واقع نبوسیدن و لوس نکردن اون جسم نرم بین دست هاش واقعا بی توجهی به خواسته ی خودش  محسوب میشد
وقتی خم شد تا شلوار پسرو که به سختی روی پاهاش ایستاده بود  رو بالا بکشه به خنده افتاد
انگشت های سفید پسر لای موهاش فرو رفتن تا شاید به این واسطه  بتونه علتش رو جویا بشه
کریس شلوار پسرو سریع بالا کشید و خودش روی زمین نشست و  تن ظریف جونمیون رو روی پای خودش انداخت
-مثل دیوونه ها بنظر میرسم نه ؟کی با کارگرش توی راهروی دستشویی عمومی سکس میکنه ؟اما الان خیلی حالم خوبه میتونی  درک کنی ؟
جونمیون نگاهشو به مردمک تیره مرد دوخت
توی این زمان کم کشش عجیبی که بین خودش و اون مرد حس
میکرد متعجبش کرده بود انگار این لبخند و این چشمها جزوی از  سرنوشتش باشن
اروم و با لبخند سری تکون داد و بینیشو توی گردن مرطوب از  عرق مرد فرو برد
شاید خواسته ی زیادی بود اما دلش نمیخواست این نزدیکی 
همونطورکه زود آغاز شده زود هم به پایان برسه

Love me every day🦋Where stories live. Discover now