✎ep22

1.3K 256 47
                                    

توی تاریکی خونه روی کاناپه تک نفره ای درست مقابل در نشسته بود پای چپش مدام روی دیگر مضطرب تکان میخورد و این لرزش به جام بین انگشتهاش منتقل میشد

چند پیکی نوشیده بود

جز خدمت کارها خبری از هیچکس داخل عمارت نبود

و از اونجایی که میدونست اون روز چه مفهومی برای اهالی اون خونه داره مطمعن شده بود که الان همشون مشغول مراسم سالگردن

تنها و تاریک

این ها لغاتی بودن که چان در اون لحظه برای توصیف وجودیتش در ذهنش میتراشید

و فکر میکرد که روز مرگ اون زن ناشناس چقدر حس متفاوتی با بقیه روز هاش داره

احساس ضعف و یاسش پر رنگ تر شده بود

حتی از زنده کردن تنها دلیل زنده موندنش هم احساس ناامیدی میکرد

بکهیون کوچولوی گذشته بچه ای بود که با یک بوسه ی کوتاه همه چیز رو فراموش میکرد و در آغوش چان پناه میگرفت

اما این پسر عجیب بود و این حقیقت که علت این حالش به نام خودش ثبت شده به ذهنش این ایده رو میداد که: یعنی نباید باشم؟

اما کجا میرفت؟اگر میرفت برای کی باید زندگی میکرد؟

چانیول یادگرفته بود که برای اون زندگی کنه تنهایی کاری از دستش برنمیومد

صدای تلفن همراهش به گوشش رسید

شماره نا شناس بود معمولا جواب نمیداد

اما امروز از فرط حس تنهایی وجودش

دلش میخواست با هرکسی که گیر میاره حرف بزنه و فقط هم میون کلامش یه چیزو جار بزنه "من بازم میخوامش"

تماس وصل شد

کمی انتظار و بعد صدای موزیک کر کننده ای به گوشش رسید

-هی یول...اون منشی احمقت فکر کرده کیه که شماره هیونگمو بهم نمیده؟

خودش بود؟؟

صاحب صدا همون بکهیون لعنتی خودش بود؟؟

پس میخواست تو این روز خاص با یولش هم کلام بشه؟

بازدم کوتاه و مضطربی بیرون فرستاد و نگاهی به مایع درون جامش انداخت

-دلم خیلی برات تنگ شده

بکهیون کمی خندید و سوتی زد که همراه با سکسکه ای قطع شد

-بیا باهم خوش بگذرونیم یول...اوما هم اینجاست اون خیلی شبیه توعه میتونید دوستای خوبی بشید

چان از صوت خنده ی بکهیون بی حال و کوتاه خندید دلش میخواست دلیل خندهای شیرینش باشه نه اینقدر زهر

Love me every day🦋Where stories live. Discover now