✎ep4

2.3K 431 30
                                    

یه سالن بزرگ و طویل که دو طرفش تخت های دو طبقه ردیف شده بودن سقف کوتاهی داشت که شخص روی تخت بالایی حس توی تابوت خوابیدن بهش دست میداد
بوی گند عرق و نور ضعیف و پتوهای رنگی پخش شده روی تخت ها وبه طبع یه عده موجود انسان نما که رو سر کول هم میپردن چیزی بود که چانیول داشت از نظر میگذروند
و هر از گاهی نگاهشو به مرد خونسرد کنارش که با پوک های عمیقش فضا رو خفه تر میکرد ملتمسانه میدوخت و انتظار داشت اون نگاه سرد اینو از چشمهای چانیول بخونه که "نه لطفا اینجا نه"اما زیادی امید وار بود
کریس دوتا از انگشتهاشو زیر زبونش فرو برو و سوتی زد
که فضای شلوغ یکباره ساکت شد
وقتی حواس هارو جمع به خودش دید با صدای بلند شروع کرد
-همه جمع بشید عمو کارتون داره
یکباره همه زدن زیر خنده چان میتونست تخمین بزنه که هیچکدوم به سی سال نرسیدن کریس کلافه داد کشید
-نگفتم بخندید
نگاهش تغییر مسیر داد
-هی تو داری چه غلطی میکنی
جمعیت کنار زده شد و دوتا پسر که دست یکی تو شلوار اونیکی در حال تکون خوردن بود ظاهر شدن
کریس از حرص پک عمیقی به سیگارش زد و فیلتر نیمه جونشو به زمین انداخت
باید قوانین یاد این هرزه ها می انداخت زیادی بهشون خوش گذشته بود
دو پسر با نگاه به خون افتاده کریس سریع از هم فاصله گرفتن و سرشونو پایین انداختن
کریس با قدمهای محکم سمتشون رفت وبی مقدمه لقدی حواله ی شکم یکی ازون ها و بعد دیگری کرد
هر دو به زمین افتادن
-بهتون چی گفتم ؟
موهاشون رو با دو دستش گرفت و بلندشون کرد
-گفتم وقتی من تو این سگ دونیم
موهاشون رو بیشتر کشید و توی گوششون داد زد
-حواستون به من باشه
دوتا پسر با وجود ثابت نگه داشته شدنشون توسط کریس درد ریشه موهاشونو به جون میخریدن و سعی میکردن برای عذر خواهی تعظیم کنن
همونطور اونارو کشید و به سمت خروجی پرت کرد
-گمشید بیرون تا بیام
دستی به سرشون کشیدن و همونطور که پشت هم تعظیم میکردن از اونجا خارج شدن
کریس نگاه عصبیشو از در بسته شده توسط نگهبان گرفت و به چان داد
پسری که دستهاشو توی هم گره کرده و مثل همیشه با اون چشمهای زیادی بزرگش به کریس خیره شده بود
کریس چند ثانیه ای محو نگاهش کرد
سالن توی سکوت محض فرو رفته بود که یکهو داد مرد بلند شد
-یاااا بهم نگاه نکن
با این حرف چشمهای چان اول بزرگتر شدن و بعد مسیرشون به کف سرامیکی سالن تغییر کرد
کریس دستی به موهاش کشید و بی حوصله شروع کرد به حرف زدن
-از امروز این توله ام با شما میمونه
سعی کرد وقتی بهش اشاره میکنه نگاهش نکنه چون به طرز عجیبی وقتی نگاهش میکرد ابهت خودشو به فاک میداد
-یه جا براش باز کنید
کمی فکر کرد اما دیگه به یاد نمیاورد که چی میخواست بگه پس راهشو سمت خروجی کج کرد که
-عاااا
دستی به پشت گردنش کشید و روبه جمعیت برگشت
-سالم
لبخند ساختگی زد
-لطفا سالم بمونه فعلا به فاکش ندید
جمعیت بهت زده نگاهش میکردن و کریس با تلاش برای اینکه به اون جسم ترسیده ای که از کنارش میگذشت نگاه نکنه از اونجا خارج شد
و نگاهایی موندن که داشتن بدن چان رو سوراخ میکردن خودشو بیشتر جمع کرد و زیر لب زمزمه کرد
-لعنتی

Love me every day🦋Where stories live. Discover now