✎ep5

2.1K 371 25
                                    

-خانوم کیم ...خانوم کیم
با شنیدن اون صدای آزار دهنده پلکهاشو محکم بهم فشرد و خودشو به بیخیالی زد و حرصشو روی کفکیر چوبی و اون مایتابه  ی بی نوای زیرش تخلیه کرد 
-خانوم کیم کرم شدی؟
صدای بعدی درست کنار گوشش نواخته شد و برخورد اون نفسهای اشنا به پوست گردنش کافی بود که جوری حول بشه که برای دفاع از خطر احتمالی که بیجا از مغزش نشت کرده بود  کفکیر و زیر  گلوی کریس فشار بده
اول نگاه پر از حیرت هردو شون روی همدیگه میگشت و بعد این   صدای داد کریس بود که این اتصال و شکست 
-ایییی لعنتی 
دستشو روی گلشو گذاشت و مثل دخترا جیغ کشید 
-وحشییییی
سوهو از بلندی چندش اور اون صدا صورتش جمع کرد و بی خیال برگشت و زیر گاز و خاموش کرد 
خواست کفکیر عزیزشو  به  سینک برای پاکسازی برسونه که بازوش کشیده شد 
-هی..تو
دوباره اون شی لعنت شده رو جلوی صورتش گرفت  کریس با وجود اینکه هنوز اثری از گرما روش نبود به واسطه ی تجربه ی تلخی که چند لحظه پیش کسب کرده بود سریع بازوی  نحیف
سوهو رو رها کرد  و خیره به نقطه ی نا مشخصی زیر لب فوشی  داد
سوهو چند لحظه ای نگاهش کرد و وقتی چشمش به سرخی روی
گردن اون مرد کله شق افتاد نتونست قلب کوچیکشو راضی به بی   خیال موندن بکنه
اون شی چوبی رو توی سینک انداخت و خودش سر وقت یخچال   رفت
ظرف پلاستیکی بیرون کشید و برای هوشیار کردن اون مرد اخمویی که داشت از اشپز خونه خارج میشد محکم روی میز وسط اشپز خونه کوبیدش

کریس با بهت برگشت و وقتی اشاره سوهو رو دید نفسی گرفت و   چشمهاشو چرخوند 
-نمیام 
سوهو آهی از کلافگی بیرون فرستاد و سریع سمتش حمله ور شد
کریس اول دستهاشو جلوی بدنش حصار کرد و وقتی دید هدف اون آشپز کوچولو  کشیدن بازوشه
دستهاشو با یه لبخند به ظاهر کنترل شده آزاد کرد و اجازه داد که  روی صندلی کنار کشیده ی دور میز  کوبیده بشه
صدای نفس های از روی حرص سوهو توی فضای اشپزخونه
پیچیده بود وبا لبخنده احمقانه ی روی صورت کریس وو تناقض   زیبایی رو ایجاد کرده بود
درب چفت شده ظرفو باز کرد و محتویاتشو روی میز برگردوند و بین دارو های پخش شده روی میز پماده سوختگی نصفه ای پیدا   کرد
اصلا دلش نمیخواست واسه اون ادم عوضی دل بسوزونه اما اگه یه سگ به خاطرش یه تار موی بدنشو از دست میداد سوهو در
صورت امکان اون تار مو رو برمیگردوند پس کریس وو یه استثنا    نبود
نباید میبود
با اشاره بهش فهموند که سرشو بالا بگیره و کریس که تازه تونسته بود اخمشو دوباره برگردونه با چشم غره ای سرشو بالا گرفت و   دستهاشو جلوی سینش گره زد
از حرکت حق به جانب کریس پوزخندی زد و پماد و روی قرمزی  باریک روی پوست سفید اون مرد کشید
و کریس با وجود درد  زیادش کاملا بی روح روی بافت چوبی  کابینت تمرکز کرده بود
نفس های سوهو بی صدا شده بودن و این نشون میداد عصبانیتش  کم  شده
انگشتهاش اروم روی پوستش کشیده میشدن و کریس حس میکرد   داره پلکهاش روی هم میوفته
با پشت دست به ساق سوهو ضربه زد و اون دست و انگشتهای   لعنت شدشو از خودش فاصله داد 
-بسه وظیفه انسان دوستانتو به جا اوردی
سوهو با کشیدگی اعصاب خورد کن گوشه لبش ثانیه ای بهش  خیره  شد و بعد رفت تا دستشو بشوره
اما بدن کریس پرس بودن روی اون صندلی و از پشت زل زدن   به  اون جسم کوچیک و دوست داشت
تیشرت طوسی رنگ ساده ای که بازو های برفی سوهو رو کاملا لمس کردنی کرده بود و شلوار راحتی مشکی که طبق معمول یه
لیگش تا روی زانوش بالا رفته بود و رد قرمزی ناخن روی پشت   رونش کاملا مشخص بود
عادت داشت وقتی روی کاری متمرکزه پشت پای راستشو   بخارونه و معمولا همیشه با این وضع توی خونه میگشت 
-زخم میشه 
کریس بی مقدمه حرف توی سرشو روی دهانش نشوند
سوهو برگشت و دستهای خیسشو با کنار شلوارش خشک کرد و با   حالت پرسشی نگاهش کرد و کریس سریعا تغییر محتوا داد 
-ب..بکهیون کجاست
سوهو با اشاره دست ها و لب هاش جوابشوداد و فقط یه قیافه ی   احمقانه نصیبش شد و حرف بعدش
-نفهمیدم
متاسف نگاهش کرد و دوباره کارشو تکرار کرد و باز جواب  همین  بود 
  -نفهمیدم
شخصی به اسم کریس وو اگرچاره داشت تا خوده صبح نمیفهمید
که تا خوده صبح اون بدن برای فهموندن بهش تلاش کنه و کریس   هم به نظاره بشینه
سوهو ازکنارش با ضربه ای  اروم به سرش رد شد و اعتراض   اغراق امیزشو درآورد
-هیی چرا میزنی؟ 
دفترچه ی سیمیشو از کشویی بیرون کشید و مشغول نوشتن شد
کریس با لبای برچیده نگاهش کرد و بعد نوشته ای جای مقصد  مردمکشو پر کرد  *گفت یه لونه مورچه پیدا کرده و میره با اونا  بازی کنه *
  کریس متعجب صداشو بالا برد 
-یاااا انتظار داری من اینو بفهمم؟
دستهاشو بالای سرش شبیه سقف خونه درست کرد 
-من فکر کرد این یعنی توی اتاقش بازی میکنه
سوهو پوکر جوری که جمله ی *تو یه احمقی* از چشمهاش بیرون
میزد نگاهش کرد و دوباره نوشت
*میشه بری؟ من کار دارم * 
کریس لبخند پر حرصی زد و از لای دندوناش جواب داد
-نیومدم توی عجوزه ی پیر و ببینم دنبال مشروب بیونم همون که   توی اتاقش بود 
سوهو دوباره نوشت و دفترچه رو نرسیده به بینیش متوقف کرد 
*تموم شد همون شبی که اون زنه اومد*
کریس دفترچه رو کش  رفت و روی میز انداخت 
-بعد توقع داره من الان اونو از توی کونم بیارم ؟پیر خرفت
یک دفعه عصبانیت کریس به قدری براش بامزه شد که به   قهقهه افتاد
و کریس که اخمهاش کاملا از بین رفته بود با لبخند نگاهش کرد  
-به چی میبخندی؟
اما سوهو جای جواب دستشو روی شونه ی کریس ستون کرد و از   خنده ی زیاد شکمشو گرفت 
-هی با توام به من میخندی؟
بعد از اون دیگه چیزی نپرسید و با لبخند درشتی و غمی که توی  چشمهاش کاملا پیدا بود اجازه داد بعد از اون همه گریه این بار 
سوهوی بی آزارش به خاطرش بخنده
بعد از اون همه گریه...
**
شب تاب کوچولو دیگه اون اطراف نبود
به محض اینکه بکهیون سیوشرتو مضطرب از سرشون برداشت و با فاصله یک متری از چان نشست و مشغول کندن زمین با  انگشت کوچیکش شد
اون هم  فرار کرده بود
و چان هم به همون اندازه و شاید بیشتر مضطرب شده بود
تپش تند قلبش خون رو به مردمکهاش برای  ثابت موندن روی دستهای مشغول بکهیون پمپاژ میکرد
چند دقیقه ای توی همین شرایط گذشت
بکهیون تند تند زمین و میکند و چان چان تند تند پلک میزد واون  عملایت و بررسی میکرد 
و بعد بکهیون خسته شد و سرعتشو کم کرد و کم کم متوقف شد
چند لحظه بعد سرشو بالا گرفت و چشمهای تشنه ی چان و چهره  ی  بلا تکلیفشو نشونه رفت 
بغضشو فرو داد و با لبهای آویزون اعتراف کرد 
-قلبم تند میزنه... میترسم
چان نمیدونست باید چیکار کنه خودشم اینجوری شده بود اما فکر
  کرد نباید به زبونش بیاره پس بی اختیار شایدم اختیار خودشو جلو
کشید و سر بکهیون رو توی اغوشش گرفت و اروم و متوالی به   پشتش ضربه زد 
-نترس...الان اروم میشی
بک با صدای گرفته همونطور که لپش روی سینه چان پهن شده  بود  لب زد 
-توام اینجوری شدی. توام میترسی؟  نمیدونست چه اتفاقی داره میوفته..
محکم چشمهاشو بست
لو رفته بود
شاید اگر این اتفاق رو میدید درجا حدس میزد که اون آدم ها چه  مرگوشونه
اما خودش فقط بلد بود بکهیون و بیشتر به خودش فشار بده و اون موجود کوچولو هم عقب نمیموند و بیشتر خودشو توی اغوشش   جمع میکرد 
-دیگه نمیترسم
بک خیلی اروم بعد از چند دقیقه اعلام کرد و این یعنی که چان باید حلقه ی بازوهاشو باز میکرد
اما نمیخواست توی اون لحظه این اغوش تنها چیزی بود که میخواست 
  -من هنوز میترسم
بکیهون دستهای مشت شده ی جلوی بدنشو به دور بدن چان منتقل   کرد و تیشرتشو چنگ زد 
-نترس
چان نفس حبس شدشو بیرون پرت کرد و نگاهی به تاریکی  اطراف  انداخت 
-باورم نمیشه با همه اینجوری باشی 
بک تکونی خورد و پرسید 
-چی؟
چان تکرار نکرد و حرفشو تغییر داد
-تو اسم منو بلدی؟
بک سرشو بالا گرفت و به گردن و سیب گلوی پسری که توی   اغوشش اسیر بود نگاه کرد 
-نه... میگی؟
چان سرشو پایین اورد و وقتی اون چشمهای کیوت و کنجکاو رو دید لبخند پر از استرس و البته هیجانی زد و لب زیرینشو گاز   گرفت
که  این از اون چشمهای کوچولو که مرمکشون شروع به لرزیدن   کرده بودن دور نموند 
-پارک چانیول..اسمم بود...اما الان... بیون چانیوله
و هیچکدوم نمیدونستن روزهایی برسه که هرروز این لحظات رقم   بخوره
هروزی که بکهیون بترسه وچان به یادش بیاره که اون پارک چانیوله  و شاید هر روزی که عاشقش بشه

Love me every day🦋Where stories live. Discover now