✎ep13

1.3K 271 38
                                    


●Back in:2010
-ادای آدم های ضعیف درنیارپسر
نفس آهسته ای کشید اما پلک هاشو همچنان از باز شدن منع  میکرد
-نکنه مثل بچه های پنج ساله منتظری یکی وقتی خوابی غصه ی  زخماتو بخوره؟
چقدر این مرد روی اعصاب بود
تنها چیزی که چانیول در اون لحظه بهش فکر میکرد این بود که هر چه زودتر اون شخص لعنتی از اتاق بیرون بره تا مجبور نشه راجب رفتار امشبش توی اون مهمونی نفرین شده توضیحی سرهم  کنه
چون خودش هم نمیدونست چطور جرعت کرده اونقدر بی پروا فریاد بکشه "من یه یتیمم که قراره بکهیون کوچولو ازم متنفربشه!!" این جمله دیگ از کجای ذهن ناقصش سر بیرون اورده  بود؟
-چشمهاتو باز کن توله میخوام مطمعن بشم میفهمی چی میگم
چان با بی میلی پلکهاشو از هم باز کرد  کمی خودشو روی تخت بالا کشید
سرش به خاطر ضربه ی بیون درد شدیدی داشت که باعث خارج  شدن اخی از بین لبهاش شد
کریس دستهاشو توی جیب شلوارش فرو برده بود و با اخمی کاملا  مشهود چهرشو زیر نظر داشت
-بعد از این یک ماه انتظار داشتم کنترل زبونتُ حداقل داشته باشی  بیون چانیول
ذهن پسر مشوش تر از چیزی بود که حالت مسکوت و بی تفاوتش نشون میداد
و اون کلمه ی لعنت شده مزخرف ترین ترکیبی بود که میتونست ساخته بشه اگر قرار باشه اخرش یه فاصله ی احمقانه رو رقم  بزنه
-توله بهتره...باهاش راحت ترم
کریس خنده ی تمسخر امیزی سر داد و به یکباره لحنی جدی  چاشنی صداش کرد
-یادم نمیاد با مشت من از حال رفته باشی بیو..
چان فرصت نداد تا آوای اون ترکیب لعنت شده بازهم به گوشش  برسه
-شاید برات عجیب باشه عمو جان اما...بدن من کم میاره
تمسخر چهره ی مرد قبل از ایجاد شدن محو شد و چین ابروانش  جاشو گرفت
-اون انتخابت کرده ...خیال نکن میتونی برگردی به اون انبار
...اگه اینجا بیون چانیولی نشی که ازش متنفری جای دیگ میشی و  این چیزی نیست که هر دومون میخوایم پسر
چان نگاه خالیشو به سمت پنجره کشید 
-تو نمیخوای ...برای من فرقی نمیکنه
کریس بازدم تندی بیرون فرستاد و ابرویی بالا انداخت
-که فرقی نمیکنه؟!
وقتی بی تفاوتی چان و چشمهان پر شدشو به تاریکی پشت پنجره  دید سمت چهار چوب باز در برگشت
متوجه سایه ای شد که به سرعت خودشو پشت دیوار پنهان کرده  بود
لبخندی روی صورتش نشست
درست وقتی که اون پسر کوچولو با لباس خواب گشادش روی نوک پاش در حال فرار بود دست کریس گوشه ی آستین بزرگشو گیر انداخت و ترس اون جسم کوچولو با سکسه ی بی موقعی  آشکار شد
لبخند پیروزمندانه ای به چهره ی مبهوت اون بچه زد و اونو به
داخل اتاق کشید و با صدای بلند پسر روی تخت رو مخاطب قرار  داد
-بیون چانیول ببین برات چی پیدا کردم
صدای ناله ی معترض پسر بچه بین اون دست های بزرگ بلند  شد
-هیونگ بزار برم
شنیدن صدای بکهیون شاید تنها چیزی بود که در اون لحظه  نمیتونست چان رو توی نقش بی تفاوتیش نگه داره
آب دهانشو با صدا قورت داد و صورت گل انداخته پسر از خجالت رو با چشمان بزرگش بلعید 
کریس جملشو به اتمام رسوند
-این چی... فرق میکنه؟
طولی نکشید که چان به خودش اومد و برق چشمانش کدر و کدر  تر شد
  اما نگاهشو از اون صورت کوچولو ذره ای کنار نکشید 
- نه...فرقی نمیکنه...سعی نکن برای من نقطه ضعف بسازی 
اون نگاه و اون لحن کاملا برای کریس آشنا بود
مقابل چشمانش کریس ووی چند سال پیش رو میدید به همون اندازه  خسته و ترسیده
از طعنه ی چان ذره ای خشمگین نشد چون اون ضعف رو میدید و  اون تظاهر به قوی بودن
بدون هیچ واکنشی بکهیون رو رها کرد و بعد از غیب شدنش صدای کوبیده شدن در توی اتاق پیچید که باعث شد پسر بچه  تکونی توی جاش بخوره
بکهیون اما برخلاف کریس هیونگش چیزی جز بی اهمیت بودن از اون حرف نفهمیده بود و باز هم بر خلاف کریس هیونگش  نمیدونست وقتی از کسی دلش گرفت میتونه مدتی ازش دور بشه
پس تنها با برق چشمان مرطوبش نیم رخ یولشو روشن میکرد که چقدر ساده بعد از اون حرف نگاهشو ازش گرفته بود
-من نفهمیدم یول
قدمی نزدیک تر رفت انگشتهاش از زیر استینش، پارچه ی  نزدیک قلب کوچولوشو چنگ انداختن
-چرا اینجوری میشه؟
سکسکه ای کرد
صداش لرزش عجیبی داشت
-بعضی وقتا یول قلبمو درد میاره...بعضی وقتا چشام گریه میکنن  اما من نمیفهمم چرا...
مردمک خیسشو به تلاقی دست و قفسه سینش رسوند
-ازش میترسم یول اون دیگه شیطونی نمیکنه
چان لب زیرینشو به قصد کنترل احساسش گاز گرفت
دست هاش روی اون پتو برای گیر انداختن اون پسر و چپوندنش  تو آغوش چان روبه لرزه بودن
و نگاهش کم کم از دیدن اون تابلوی طبیعت مسخره رو به تهوع  بود
-این بهتر نیست؟که شیطونی نکنه؟
بک از اینکه چشمهای بزرگ یولش نگاهش نمیکرد بغضش به انفجار نزدیک تر شده بود
به صداش رگه ای از عصبانیت تزریق شد
-یول احمق به بکهیونی نگاه کن
چان انگار منتظر اون دستور بود تا اون جسم لرزون رو سمت  خودش بکشه و توی آغوش بزرگش پنهونش کنه
و انجامش داد اون فرشته ی کوچولو رو بین بازوانش فشرد و  عطر بچگانه اشو از لابه لای موهای  بهم ریختش نفس کشید
-بکهیون
بک صورتشو توی گردن یولش قایم کرد و دستهاشو به دو طرف  کمر لاغرش رسوند
عصبانیتش فرو کش کرده بود و این به خاطر نفس های اروم و  داغش توسط پوست گردن چان حس میشد
-بله یول
برخورد لبهاش به پوستش باعث شد شکلشون کاملا توسط حس  لامسه چان تو ذهنش حک بشه 
-بکهیون...بکهیون کوچولوی من
چان حرفی برای گفتن نداشت هدفش صدا زدن اون اسم بود انگار که مدتها از گفتنش منع شده باشه
بکهیون توی جاش تکونی خورد و جاشو کاملا روی پای چان  ثابت کرد
و خودشو توی اغوشش بالا کشید
اینبار سر چانیل توی اغوش کوچیک بکهیون و درست نزدیک به  ضربان گنجیشک وار قلبش قرار داشت
-یول میدونم ترسیدی...اینجا همه چی ترسناکه.. حتی صدای پای  اپا...اما من از تو نمیترسم
چان گوشش رو به قلب پسرک نزدیک تر کرد و صدای تند  ضربانشو شنید  تک خنده ای کرد
- بازم داره شیطونی میکنه
بک خندید اونقدر اروم که تنها برخورد نفس های نا منظمش روی  موهای چان باعث شد پراکنده بشن
-الان بهتره
چان بکهیونو پایین تر کشید و صورت سرخشو توی دست هاش  گرفت
اما بکهیون مردمک تیرشو به سرعت فراری داد
با وجود تپش تند قلبش و سرخی صورتش بازم گزینه فاصله گرفتن توی تصمیماتش وجود نداشت
دستهای چان لپ های نرمشو فشرده کرده بود و لب های سرخش  برامده شده بودن
اما چان تمام سعیشو بکار برد تا تنها تمرکزش روی حرفش بزاره
-اگه یه روز یول بشه بیون بکهیون...اگه بشه کسی که بکهیونو از  چیزای قشنگ دور میکنه تو ازش متنفر میشی ؟
بکهیون چیز زیادی از حرف های چان متوجه نشده بود کمی فکر  کرد بعد انگار که ب نتیجه ای رسیده باشه جواب داد
-یول میخواد خودشم ازم دور کنه؟
چان پیشونیشو به پیشونی پسر تکیه داد و ردیف انگشتهاشو توی  دستهای به نسبت بزرگش قفل کرد
تمام وجودش میخواست تمام اون صورتوغرق بوسه کنه
کمی لبهاشو جلو کشید اما درست هنگام تلاقی لبهاشون عقب کشید  و بحث رو ادامه داد
-اگر بکهیون ازش متنفر نشه.. نه
بکهیون اما از فاصله گرفتن چانیول دلخور شده بود و هیجان بی  نتیجش هنوزاز نفس های تندش پیدا بود
-دوستای کوچولوی بکهیون قشنگن اما یول قشنگ تره...من  هیچوقت از یول متنفر نمیشم
چان با شنیدن نام اون رقبای ریزش حس حسادت عجیبی درش ایجاد شد
لبهاشو به گوش های داغ شده ی پسر رسوند و حرف احمقانه توی  ذهنشو از لابه لای نفس های گرمش بیرون فرستاد
-قول بده یولو از دوستای کوچولوت بیشتر دوست داشته باشی
برخورد نفس چان به گوشش باعث شد دستهاشو از مشت چان ازاد  کنه و با گرفتن شونه های پهنش اونو از خودش فاصله بده
-قول میدم
چان اب دهانشو فرو داد و چشمان سرخشو روی لب های نیمه باز  پسر ثابت کرد
در برابر این پسر بچه کاملا اختیار حرکاتشو از دست میداد و اون  لحظه اصلا مناسب تفکر راجب علت کار هاش نبود
-حالا یولو محکم ببوس تا باور کنه
بکهیون لبهاشو با زبونش تر کرد و بی خبر از این که این کارش چه به روز پسر مقابلش اورده سر پیش برد و قبل از بوسه به  حرف اومد
-یولم نباید از من متنفر بشه باشه؟
انگار ترس چان به قلب اون هم سرایت کرده بود و پی ارامش  میگشت
چان برای اطمینان آروم سر تکون داد و قبل از اینکه این اطمینان تکمیل بشه اون لبهای مرطوب خشکی لبهاشو تر کردن اما جمله ای تکراری از سوی چان بین اون بوسه دفع شده بود
"اگر بکهیون ازش متنفر نشه نه"
و این خبر از بعُد خودخواهی میداد که هنوز اشکار نشده بود

Love me every day🦋Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora