part38

3.1K 500 431
                                    

چند ثانیه سکوت تمام اتاق رو فرا گرفت
+میدونستم حرومزاده!
_کامان مرد! اگه میدونستی چقدر منتظر این روز بودم اینجوری ازم استقبال نمیکردی!

فقط لحظه ای زمان برد تا تهیونگ به مرز جنون برسه! هر دو دستش رو مشت شده محکم روی میز کوبید و غرش بلندی کرد
+اگه...اگه اسیبی به جونگکوک....
با شنیده شدن ناله بیجون پسر، ساکت شد و دندوناش رو محکم روی هم فشرد
_بلا بلا بلا...تو موقعیتی نیستی که تهدیدم کنی سرهنگ!

صدای تمسخر امیز هیونجین نه تنها روی تک تک نورون های تهیونگ رژه میرفت بلکه باعث به جوش اومدن خون در رگ های افراد حاضر در اتاق میشد
جوری حرف میزد که انگار این مکالمه براش یک بازی سرگرم کننده بود!

هوسوک هدست رو روی گوشاش گذاشت و به تهیونگ اشاره کرد که مکالمه رو کش بده تا بتونند موقعیت دقیق جونگکوک رو ردیابی کنند

تهیونگ سری برای رفیقش تکون داد
+میدونستم! چهره کسی بی مورد یادم نمیمونه!
_یکم فکر کن سرهنگ! شاید تونستی به یاد بیاری!
تهیونگ که کاملا بهم ریخته بود اشفته و پریشون دستی لای موهاش کشید و پلکاش رو روی هم فشرد
_کافیه به گذشته ها فکر کنی!

تهیونگ ناگهان پلکاش رو از هم وا کرد و شوکه لب زد
+یوجین!
هوسوک با زمزمه اروم تهیونگ خشکش زد و چشم از مانیتور گرفت و به رفیقش خیره شد
نامجون هدست رو از هوسوک بهت زده گرفت و خودش وارد سیستم شد
زمان کافی برای شوکه شدن نداشتند!

صدای دست زدن در فضای اتاق پیچید
_تیز بودنت همیشه قابل تحسینه سرهنگ! برا همین سال ها طول کشید تا پیدات کنم!
اینبار با صدای جدی تری ادامه داد
_برادرم رو کشتی!

خون جلوی چشمای تهیونگ رو گرفت و دستاش رو روی میز گذاشت و بین دندونای چفت شده اش، شمرده شمرده غرید
+برادرت جیمین رو به قتل رسونده بود!
پوزخند صدا دار هیونجین در گوشاش پیچید
_تو بخاطر رفیقت جون یوجین رو گرفتی و من قراره بخاطر برادرم جون معشوقه ات رو بگیرم!
با صدای تمسخر امیزی ادامه داد
_اوه راستی این گوشی غیر قابل ردیابه!

نامجون هدست رو از گوشاش برداشت و با تکون دادن سرش حرف هیونجین رو تایید کرد
نمیتونست محل دقیقش رو ردیابی کنه!

+پسرم کجاست!
صدای خشن و یخ زده تهیونگ در فضای اتاق پیچید لحن رعب اورش، باعث یخ بستن خون در رگ های افراد حاضر در اتاق میشد
_میتونم جای پسرت رو بهت بگم سرهنگ البته بعد از اینکه حسابی شکنجه اش دادم میتونی جنازه خونینش رو تحویل بگیری!

+میکشمت حرومزاده!
تهیونگ غرشی کرد که غرش بلندش با قهقه هیونجین عجین شد
_میدونی خیلی خوشگله ولی حیف علاقه ای به مردا ندارم وگرنه....

لحظه ای نگاه تیره و تاریک تهیونگ برق کشنده ای زد
دیگه ملاحظه مقامش رو کنار گذاشت و بی توجه به موقعیت و مقام خودش و حضور افرادش در اتاق با صدای غرش مانندی خروشید
+اگه فقط یه خش روی جونگکوک بندازی زنده زنده پوستت رو میکنم و بعد اتیشت میزنم!....بلایی سرت میارم که حتی شکنجه های نازی و قرون وسطی هم براش جوک بمونند! جوری که هر ثانیه میلیون ها بار ارزوی مرگت رو داشته باشی!

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: May 08 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

Forbidden love Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang