Part8

4.2K 480 156
                                    

+یاااا هیونگ من نمیتونم این همه راهو برم
کوک با لبای اویزون اعتراض کرد
_تنبلی نکن بچه!
به دنبال حرفش، دست جونگکوک رو گرفت و سمت خودش کشید

کوک با لجبازی دوباره نق زد
+حداقل با تله کابین بریم!
دستشو فشرد
_برگشتنی با تله کابین برمیگردیم
به دنبال حرفش، با انگشتش ضربه ی نه چندان محکمی به پیشانیش زد
_حالا هم کمتر نق بزن و مثل یه پسر خوب راه بیافت

کوک دلخور دستشو بیرون کشید و از کنار تهیونگ گذشت
+میخوام پسر بد باشم اصن!
تهیونگ دنبال بانی تخسش راه افتاد و نیشخند جذابی زد
_پسرای بد تنبیه میشن!
کوک بدون اینکه به پشتش برگرده به تخسی لب زد
+کی تنبیهم میکنه؟ تو؟
سمت تهیونگ برگشت و همینطور که عقب عقب میرفت تمسخر امیز گفت
_کامااان...منو نخندون تهیونگ تو....ااه
با کوبیده شدن کمرش به درخت بی اخیتار ناله ای از بین لباش ازاد شد
+برای یک بانی تنها وسط جنگل خلوت زیادی جسوری!
زیر گوشش همراه با نفسای گرمش زمزمه ای کرد
+توصیه میکنم منو به چالش نکشی!
پاشو لای پاهای جونگکوک فرو برد و با زانوش به عضوش فشار ارومی وارد کرد
+وگرنه تضمینی نمیکنم جوری تنبیهت کنم که به التماس بیافتی!
با کشیده شدن زانوش روی عضو کوک اروم ازش جدا شد و با تحکم گفت
+راه بیافت!

کوک اب دهنشو صدا دار قورت داد و با گر گرفتگی، پاهاشو تکون داد تا قدمی برداره ولی بخاطر سستی بدنش پاهای ضعیفش لرزید و برای اینکه نیافته، محکم از درخت گرفت....لعنتی!

تهیونگ پوزخندی به جونگکوک زد...با یه حرکتش تونسته بود جونگکوک رو براحتی از پا دربیاره! اون بچه کاملا دربرابر تهیونگ ناتوان بود!

کوک قدرتی به پاهاش داد و به سختی حرکت کرد
باورش نمیشد که با هر نزدیکی مرد اینجوری سست و ضعیف بشه!...
انگار افسارش دست تهیونگ بود و اون براحتی میتونست رامش کنه!
.
.
.
.
.
.
.
فقط کمی از راه مونده بود تا به بام جنگل برسن و در تمام این دو ساعت سکوت عجیبی، جو بینشون رو سنگین تر میکرد...
نه جونگکوک حرفی میزد نه تهیونگ...

این دیگه چه قراریه؟ کوک با خودش گفت
اگه میدونستم اینجوری پیش میره اصلا نمیومدم...
اون ترسناک شده! پسرک تو دلش اعتراف کرد

حتی جرعت نگاه کردن بهش رو نداشت حس میکرد کلمه ای از دهنش بیرون بیاد تهیونگ با یه حرکت نابودش میکنه!

ولی چرا؟ دلیل رفتاراش چی میتونه باشه؟
بخاطر چند دیقه پیش؟ بخاطر لجباز بودنش اینجوری تنبیه میشد؟

کوک با ذهنی مشغول در پی یافتن جوابی برا سوالاتش بود غافل از اینکه نمیدونست تهیونگ متنفر بود از کسی که اقتدارشو زیر سوال ببره!...کسی جرعتشو نداشت! ولی کوک بدون اینکه خبر و یا قصدشو داشته باشه سعی کرده بود اقتدار مرد رو زیر سوال ببره!

Forbidden love Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon