part28

3.8K 339 210
                                    

جونگوک بزاق دهنشو به سختی قورت داد و دست لرزونش رو روی سینه سفت تهیونگ گذاشت و اروم فشرد
+من زندانیت نیستم کیم تهیونگ!
تهیونگ لباشو تا خط فک پسرک کشید و با لحن خمار و خشداری لب زد
_تو از روزی که اجازه فتح تنت رو به من دادی زندانی منی!

جونگوک با حرص دندوناشو روی هم فشرد که تهیونگ زبون داغشو به گوشش کشید و ادامه داد
_من اون شب، بهت فرصت اینو دادم که ازم فرار کنی...
ولی خودت نخواستی جونگوک...خودت خواستی زندانی من باشی...حالا چه بخوای چه نخوای...تا ابد...تا وقتی که زنده ای اسیر قلب منی!

جونگوک پوزخند صدا داری زد و سرشو کمی عقب کشید
غم توی قلبش بیکباره به خشم تبدیل شده بود!
+تو فقط با شنیدن بحث ازدواج من اینطوری از کوره در رفتی...
رفته رفته صدای جونگوک اوج میگرفت و کنترلی روی تن صداش نداشت
+حالا تصور کن منی که عاشقتم چه حالی بهم دست داد وقتی مجبور شدم توی عروسیت شرکت کنم و شاهد ازدواجت با یکی دیگه باشم!....تو اصلا میدونی من چی کشیدم؟!..
لحظه ای قلبش تیر کشید و با درد پلکاشو روی هم فشرد
جونگوک دیگه نمیتونست و‌ نمیخواست جلوی احساسات واقعیش رو بگیره!
احساساتی که باعث بیدار شدن بخش تاریک وجودش میشدن....
احساساتی که همیشه ازش فرار میکرد تا جونگوک رو تبدیل به یه فرد خودخواه نکنه!
احساساتی که باعث میشدن توی گناهش غرق بشه!

_جونگوک...
عصبی پلکاشو وا کرد و نگاه پر از خشمش رو به چشمای وحشی و تیره تهیونگ دوخت
+اون شب....شبی که باهات خوابیدم...
دیگه نمیتونست جلوی طغیان احساساتش رو بگیره!
اون خیلی تلاش کرده بود که بی تفاوت باشه ولی...
ولی همیشه خودشو به قلبش میباخت!

با بغضی که توی گلویش سنگینی میکرد، قدرتی به دستاش داد و محکم روی سینه مرد کوبید
+از اون شب لعنتی متنفرم....از سئونی که تو رو از من گرفت متنفرم...از خود لعنتیتم متنفرم...
با ضربه محکمی که تهیونگ با پشت دستش روی لباش کوبید جمله اش نیمه تموم موند و اروم نالید
_دهنتو ببند جونگوک!
تهیونگ بین دندونای قفل شده اش، غرشی کرد

جونگوک با چشمای خیس از اشک اما همچنان تخس به چشمای خونی تهیونگ خیره شد و لیسی به لباش زد که مزه گس و بد خون تو دهنش پیچید
+چیه؟!...تحملشو نداری؟!...نمیخوای بشنوی؟!...این حقیقت که من ازت متنف...
با کوبیده شدن لبای تهیونگ روی لبای خودش تقریبا خفه خون گرفت

تهیونگ بی طاقت و عصبی مک عمیقی از لب پایینش گرفت...
وحشیانه شروع به مکیدن لبای یاقوتی جونگوک کرد و کمر ظریفش رو بین دستای قدرتمندش گرفت و محکم به خودش فشرد

با گاز محکمی که از لب پایین جونگوک گرفت ازش جدا شد و بی توجه به ناله های دردناک پسرک، دندونای تیزشو به گردن سفید و حساسش کشید
همینطور که بوسه های خیس و داغی رو روی گردنش
میزاشت با صدای بشدت خشداری لب زد
_بگو جونگوک...بگو که دوسم داری!
لباشو بالا کشید و بوسه نرمی روی سیبک گلوش کاشت
_بگو که منو میخوای!
هر لحظه که میگذشت صدای تهیونگ بم تر و خشدار تر از قبل میشد و زانوهای جونگوک سست تر!

Forbidden love Where stories live. Discover now