Part37

4.1K 493 569
                                    

جونگوک جیغ خفه ای کشید و نفس نفس زنان از خواب بیدار شد
خیس عرق شده بود و مانند گنجشکی بی پناه به خودش میلرزید

گیج و سرگردون نگاه ترسیده و لرزونش رو در سرتاسر اتاق چرخوند
دستش رو به گلوی سوزانش کشید و سعی کرد قلب بی قرارش رو اروم کنه!

اخرین چیزی که به خاطر داشت در اغوش گرم تهیونگ به خواب رفته بود اونا کل شب رو در حال معاشقه بودند
و جونگوک بیهوش....
+بیدار شدی کوچولو؟!
صدای بم و مردونه تهیونگ، رشته افکارش رو ازهم پاره کرد

اب دهنش رو صدا دار قورت داد و به تهیونگی که یک حوله دور کمرش بسته بود و نزدیکش میشد چشم دوخت
تهیونگ موهای نرم پسر رو ملایم بوسید و اروم لب زد
+انقدر قشنگ خوابیده بودی که دلم نیومد بیدارت کنم!

لحظه ای قلب جونگوک از لمس و بوسه مرد اروم گرفت ولی زیاد طول نکشید که با یاداوری کابوس وحشتناکش، سراسیمه از روی تخت بلند شد
_ته...خواهرم....
بدون اتمام جمله اش، سمت در اتاق پاتند کرد

تهیونگ قبل از اینکه جونگوک از اتاق خارج بشه مانعش شد
+چی شده جونگوک؟!
جونگوک تقلا کرد و ملتمس لب زد
_تهیونگ...لطفا...باید خواهرم رو ببینم!
اخم عمیقی بین ابروهای مرد نشست
+با این وضع؟!

جونگوک نگاهی به سر و وضعش انداخت...تقریبا لخت بود فقط پیرهن مرد رو به تن داشت!
حدس میزد دیشب تهیونگ بعد از اینکه بیهوش شده تنش کرده باشه!
میدونست نمیتونه اینطوری بره پیش سئون ولی میخواست هر چه زودتر خواهرش رو ببینه!
دلش برای بوی تنش پر میکشید!

خواهرش وقتی تهیونگ کل شب رو پیشش گذرونده بود تنها بود!...اون کل شب رو در حال معاشقه با مرد بود و به کل سئون رو فراموش کرده بود!
پلکاش رو با درد روی هم فشرد و با صدای گرفته ای از جنس بغض لب زد
_ت...تهیونگ تو...کل شب رو...پیشم بودی...پس خواهرم...
تهیونگ میان حرف پسر پرید
+دیشب بهش گفتم که کنارت میمونم!

جونگوک پلکاش رو به ارومی وا کرد که قطره اشکی روی گونه اش چکید و مظلومانه و بغضدار لب زد
_میخوام خواهرم رو ببینم!
تهیونگ که طاقت مردمک های لرزون پسر رو نداشت تن نحیفش رو به اغوش کشید و حین بوسه های متعددی که به سر و صورت و گردن پسر میگذاشت پچ پچ کرد
+شششش باید دوش بگیری وگرنه بدنت درد میکنه بعدش میتونی بری!

جونگوک سرش رو به سختی عقب کشید
_خواهش میکنم...ته...من میخوام...
+باید دوش بگیری!
با لحن محکم و مصمم مرد به ناچار سر تکون داد و بدون تعلل وارد حموم شد

با کمک تهیونگ، دوش سریعی گرفت و بعد از تعویض لباساش خواست از اتاق خارج بشه که مرد جلوش رو گرفت
+موهات خشک...
منتظر اتمام جمله تهیونگ نموند و بیدرنگ مرد رو کنار زد و اتاق رو ترک کرد
اون هیچوقت از تهیونگ سرپیچی نمیکرد مگر اینکه پای خواهرش در میان باشه!
نمیتونست بیشتر از این تحمل کنه! باید خواهرش رو میدید!

Forbidden love Where stories live. Discover now