Part10

4.3K 420 101
                                    

تهیونگ پشت فرمون در حال رانندگی و کنارش سئون غرق در خواب بود

با حس سنگینی نگاهش، از ایینه به چشماش زل زد... بعد چند لحظه نگاهش رو ازش گرفت و سرشو بیشتر به شیشه ماشین فشرد

اون باعث سردرگمیش میشد چند روز پیش ازش خواسته بود که از هم فاصله بگیرن امروزم جوری رفتار میکرد که انگار بهش اهمیت میداد حتی بیشتر از یه اهمیت ساده!

کوک واقعا گیج بود اون نمیدونست تهیونگ دقیقا ازش چی میخواست....
اصن چه حسی بهش داشت؟...چرا همه چیز اینقدر مبهم بود؟

با توقف ماشین، درو باز کرد و پیاده شد...
سئون که بشدت خوابش میومد بدون اینکه حرفی بزنه تلو تلو کنان سمت کلبه خودشون راه افتاد

تهیونگ با ژست خاصی تکیه شو به ماشین داده بود
جوری که بدن عضله ای و بی نقصش رو به رخ پسرک میکشید

جونگکوک نگاهشو به سر تا پای تهیونگ چرخوند و اب دهنشو قورت داد
+ش..شب بخیر
با لکنت گفت
تهیونگ حتی به خودش زحمتی نداد که جوابشو بده و فقط به تکون دادن سرش اکتفا کرد

جونگکوک مردد پشتشو بهش کرد ولی هنوز قدمی برنداشته بود که به طرفش چرخید
+عااام... چرا نمیری تو؟
تهیونگ دستشو به جیب شلوارش فرو برد
_میخوام یکم تنها باشم!
بدون اینکه به جونگکوک نگاهی کنه با صدای بمش گفت

نسیم ملایمی موهای پریشونش رو به بازی گرفته بود
و رگ گردنش حتی از اینجا هم معلوم بود...
جونگکوک بزور نگاهشو ازش گرفت و پشتشو بهش کرد... ولی چند قدمی ازش دور نشده بود که دوباره به طرفش چرخید
+چرا میخوای تنها باشی؟
تهیونگ بلاخره نگاه از افق اسمون گرفت و نگاه گیرا شو به چشمای پسرک دوخت
_چی میخوای کوچولو؟
جونگکوک با شنیدن صدای بشدت خشدار تهیونگ بی اختیار چند قدمی برداشت و فاصلشون رو به چند اینچ رسوند

سرشو بلند کرد و درست زیر گوش تهیونگ بی طاقت زمزمه ای کرد
+تو رو...
نزدیکی این چند روز با تهیونگ باعث شده بود که چیزایی به زبون بیاره که قبلا براش غیر ممکن بود...
اون دیگه براحتی میتونست احساساتش رو بروز بده بدون اینکه به عواقب کارش فکر کنه!

جونگکوک بینیشو به گردن تهیونگ کشید
+تو رو میخوام!
با لحن پر از تمنایی زیر گوشش نجوایی کرد

پلکای تهیونگ روی هم افتاد و بی اخیتار کمر جونگکوک رو بین دستاش گرفت و به خودش فشرد
_بیب...نکن!
با حس داغی نفسای جونگکوک روی پوست گردنش به سختی نفسش بالا میومد
+ته..هیونگ...
با صدای ناز جونگکوک که اینجوری اسمشو به زبون میاورد لحظه ای کنترلشو از دست داد و لبای داغشو به شقیقه پسرک چسبوند و اروم و طولانی بوسید

بین نفسای کشیده اش با صدای خشداری لب زد
_برو جونگکوک...تا کار دست خودم و خودت ندادم برو!
جونگکوک اصلا دلش نمیخواست که ازش جدا بشه ولی از طرفیم نمیخواست تهیونگ رو تحت فشار بزاره
برا همین تن لرزونشو از بدن داغ مرد جدا کرد و طرف کلبه خودش پا تند کرد

Forbidden love Where stories live. Discover now