part16

4.1K 317 40
                                    

توی ماشین نشست و عطر مست کننده تهیونگ زیر مشامش پیچید...سرشو به طرفش چرخوند و به نیم رخ زیبای مردش زل زد...اون نمیتونه واقعیت داشته باشه! شبیه افسانه هاست!

جونگکوک هنورم باورش نمیشد که رابطه اش با تهیونگ تا جایی پیشرفت کرده که بتونه باهاش بیرون بره!...اگه
چند ماه پیش همچین چیزی به جونگکوک میگفتن حتما دیوونه وار میخندید!
+به چی زل زدی کوچولو؟
تهیونگ حین رانندگی ازش پرسید و نیم نگاهی بهش انداخت
کوک لبخند درخشانی بهش زد
_این اولین قرارمون میشه!
+دومین!
کوک سرشو به دو طرف تکون داد
_نه اولین...چون دفعه قبلی خیلی بد گذشته بود!
تهیونگ لبخند محوی زد و دست کوچلوی کوک رو بین دستای بزرگ خودش گرفت و اروم بوسید
+ولی بازم جزو خاطره هامون هست کوچولوی من!
جونگکوک اب دهنشو قورت داد...تهیونگ بازم جای معذرت خواهی اونو بوسیده بود!...کیم تهیونگ خود غرور بود یا غرور خود تهیونگ؟
به هر حال مهم نبود!...نه برای قلب عاشق جونگکوک!
با شوق دستاشو بهم زد
+داری منو کجا میبری؟
تهیونگ که هنوزم دست جونگکوک رو بین دستاش قفل کرده بود گفت
_سوپرایزه!
جونگکوک کاملا سمت‌ تهیونگ برگشت و با دراودن صندل های تابستانیش، پاهای ظریفشو روی رونای تهیونگ دراز کرد
+یاااا کنجکاو شدم بگو لطفا!
تهیونگ دستی به پاهای خوش تراشش کشید
_وقتی رسیدیم میفهمی!
کوک با نیشخند مرموزی، کف پاشو دورانی روی پایین تنه تهیونگ مالید
تهیونگ با حس فشار پایش، فرمونو بین دستاش فشرد و بی اختیار صدایی شبیه به (اوووم) از بین لباش ازاد شد
جونگکوک با شیطنت ابرویی بالا انداخت
+پس نمیخوای بگی؟!
فشار پاشنه پاشو روی عضوش بیشتر کرد و با دلبری گفت
+منم برای رسیدن به خواسته هام روشای خودمو دارم سرهنگ!
تهیونگ دستشو به پاهای بلوری و‌ کشیده اش کشید و سعی کرد به ارومی پسشون بزنه!
_بیب دارم رانندگی میکنم!
کوک با فشار بیشتری به مالیدن ادامه داد و با دلبری صداشو نازک تر از همیشه کرد
+ینی نمیخوای؟
انگشتای اون یکی پاشو نوازشوار به شکم سفت و عضله ای تهیونگ کشید
+هوم ددی؟
تهیونگ اب دهنشو به سختی قورت داد و با صدای خشداری لب زد
_بیب خطرناکه!
کوک با تخسی فشار پاشنه پاشو روی عضوش بیشتر کرد و با حالت خمار و اغوا کننده ای لب زد
+اوووم...طعمش هنوزم زیر زبونم مونده!
تهیونگ بی طاقت لیسی به لباش زد...سخت شدن عضوش رو به وضوح حس میکرد!..اون بچه به راحتی میتونست بهمش بریزه!
یکی از پاهای ظریف جونگکوک رو که به عضوش فشار میداد، به دستش گرفت و خیره به جاده، سمت لباش برد و اروم بوسید
+شیرین من...
لباشو تا مچ پاش کشید
+اینقدر شیطنت نکن هوم؟
کوک اب دهنشو به سختی قورت داد...اون داشت تهیونگو اغوا میکرد یا تهیونگ اونو؟
کوک سری تکون داد و پاهاشو توی خودش جمع کرد
.
.
+یااا تهیووونگ باورم نمیشه
با شوق و هیجان دور خودش چرخید
+از کجا میدونستی که من عاشق اسب سواریم؟
تهیونگ با لبخند محوی خیره به موجود کیوت مقابلش که مث بچه ها ورجه وورجه میکرد گفت
_منم روشای خودمو دارم عروسک!
کوک با شنیدن جمله ای که چند دیقه پیش خودش به تهیونگ گفته بود به سمتش برگشت
تهیونگ با دیدن قیافه بانی کیوتش چشمک جذابی بهش زد که باعث لرزیدن قلب کوچولوش شد
بعد از پوشیدن لباس مخصوص سوارکاری، یکی از افرادی که اونجا کار میکرد از اسطبل دو تا اسب رو وسط پیست کشید
_یکی کافیه!
کوک با تعجب به تهیونگ زل زد
+ما که دو نفریم!
تهیونگ نزدیک گوشش شد و همراه با نفسای گرمش زمزمه وار گفت
_میخوام عروسکم پیشم باشه!
کوک به خودش لرزید و نفس عمیقی گرفت تا به خودش مسلط باشه ولی مگه میشد؟..مگه میشد کنار کیم تهیونگ اروم گرفت؟
تهیونگ‌، رو به مردی که منتظرشون بود گفت
_یکی کافیه باهم سوار میشیم
مرد سری تکون داد و با اون یکی اسب از اونجا دور شد
تهیونگ با نزدیک شدن به اسب سفید رنگ، ماهرانه با یه پرش، سوارش شد
و دستشو سمت کوکی که موهای اسبو نوازش میکرد، دراز کرد
نگاه کوک بین دست و چشمای گیرای تهیونگ در گردش بود
_نمیخوای سوار بشی بیبی؟
کوک سری تکون داد و با گذاشتن پایش روی رکاب، دست تهیونگ رو گرفت و روی اسب جهید
کوک رو کاملا به خودش چسبوند و با تکون دادن افسار، اسب شروع به حرکت کرد
تهیونگ از پیست خارج شد و اسب رو سمت فضای سرسبز که جای خلوت تریم بود هدایت داد
کوک دستای کوچولوشو روی مشتای تهیونگ گذاشته بود و عملا هیچ کاره بود‌‌... فقط از لمس دستای قوی تهیونگ و منظره، لذت میبرد
حرکتشون اروم بود و تهیونگ قصدی نداشت سرعتشو زیادتر کنه چون کوچولوی خواستنیش جوری با ذوق به منظره اطرافشون زل زده بود که حتی تهیونگم به وجد میومد
کوک یهویی سمتش برگشت و گونه شو محکم بوسید
تهیونگ لبخند محوی زد...طولی نکشید که دوباره سمتش برگشت و بوسه خیسی رو اون یکی گونه اش کاشت....و این حرکتو بارها و بارها انجام داد و تهیونگ میدونست اینا، بوسه های عادی نیستن پس افسارو کشید و با ایستادن اسب، با دست ازادش پهلوی جونگکوک رو فشرد
+بیب؟
کوک پشت دستشو به گونه مردش کشید و با صدای گرفته ای لب زد
_سئون همیشه گونه تو میبوسه!
بینیشو به بینی پسرک کشید
+هوم؟
جونگکوک اون یکی گونشو به نرمی بوسید
_نمیخوام!
+چی نمیخوای کوچولو؟!
_نمیخوام...ببوستت
فعل اخرشو با صدای ضعیفی لب زد و نگاهشو از تهیونگ دزدید
+کوک...
جونگکوک وسط حرفش پرید
_ته من نمیتونم نزدیکیشو بهت تحمل کنم!...میترسم
+از چی میترسی؟
جونگکوک سرشو به زیر انداخت
_میترسم این حس لعنتی باعث شه از سئون متنفر بشم!
در حالی که اون تنها خواهرمه...تمام زندگیمه!...من عاشقشم ولی حسی که بهت دارم...
بغضی که توی گلویش جا خشک کرده بود توان حرف زدنو ازش گرفت
تهیونگ نتونست زیاد دووم بیاره برا همین جونگکوک رو به اغوشش کشید و زیر گوشش زمزمه کرد
+ششش...اروم باش قلب من!
دستشو به زیر چونه اش برد و سمت خودش کشید
_تو هیچوقت ازش متنفر نمیشی میدونی چرا؟
جونگکوک با صدای ضعیفی لب زد
+چرا؟
تهیونگ گوشه لبشو نرم بوسید
_چون تو قلب مهربونی داری، تو نمیتونی هیچوقت از کسی متنفر باشی حتی اون فرد بهت اسیب زده باشه!
اینطور نیس کوچولوی من؟
کوک کیوت سرشو تکون داد..حالا که حالش بهتر بود بیشتر تو اغوش تهیونگ فرو رفت و مرد مقابلشم با اشتیاق ازش استقبال کرد
بعد چند دیقه ازش جدا شد و تهیونگ کم کم افسارو بدست گرفت
+محکم بگیر!
به دنبال حرفش با تکون دادن افسار، سرعت اسبو تا حد امکان زیاد کرد جوری که کوک از ترسش به زین اسب چنگ زده بود
با هر بار پرش اسب، لگن تهیونگ از پشت بهش برخورد میکرد جوری که انگار داره بهش ضربه میزنه و برای کوک یجورایی تحریک کننده بود
با ضربه هایی پی در پیش که انگار یکی باسنشو اسپنک میکرد بی اختیار ناله از بین لباش ازاد شد
_اوووم
تهیونگ با شنیدن ناله اروم جونگکوک از سرعت اسب کاهید و با نگرانی پرسید
+چت شده؟
کوک سر به زیر، لب پایینشو گزید
_ه..هیچی
+کوک...
با دیدن سرخی گوش و پشت گردن جونگکوک پوزخندی زد و تمام نگرانیاش از بین رفت...کوچولوی هورنی!
+که اینطور!
دوباره سرعت اسبو زیاد کرد و اینبار از قصد با هر بار پرش اسب به پشت جونگکوک ضربه میزد و خودشم از ضربه های محکمش لذت میبرد
محکم لباشو به دندونش گرفته بود تا صدایی ازش درنیاد ولی با پیچش حس عجیبی داخل شکمش، ناله ای سر داد
_عاااح...ته
تهیونگ که به هدفش رسیده بود با نیشخند جذابی اسب رو بین درختا هدایت کرد و اخرش متوقف شد
لباشو به گوش جونگکوک کشید
+بهم بگو چی میخوای کوچولو!
کوک پلکاشو محکم روی هم فشرد و سرشو از پشت به شونه پهن تهیونگ گذاشت و با صدای لرزونی لب زد
_ته...هیونگ!
با نیشخند جذابی لباشو به گردنش کشید و اروم مکید و دستشو دورانی روی رون و لگن جونگکوک مالش داد و اون یکی دستشو هم از زیر تیشرتش به سینه اش کشید
+کلمات کوچولو...از کلمات استفاده کن!
به دنبال حرفش، نوک سینه شو محکم فشرد که پسرک به خودش لرزید
حرکت دورانی دستاشو روی رون و نوک سینه اش رو تند تر کرد
جونگکوک که پیش از حد تحریک شده بود روناشو بهم چسبوند و ناله ای کرد
تهیونگ نوازشای دستش رو سمت عضو جونگکوک هدایت کرد
_ااه..ته
لاله گوشش رو به نرمی مکید و با صدای خشداری لب زد
+هوم؟ بی هدف اسممو صدا نکن بگو چی میخوای!
جونگکوک که دیگه طاقتی نداشت و میخواست هرچه زودتر به اوجش برسه ناچار نالید
_تو رو...تو رو میخوام لعنتی!

Forbidden love Where stories live. Discover now