part20

3.7K 308 67
                                    

با افتادن توپ کوچیک جلوی پای تهیونگ، نیشخندی زد...
کوک دیقا منتظر همچین موقعیتی بود تا نقشه اش رو پیاده کنه!

با لوندی و ظرافت مخصوص خودش قدم برداشت و دیقا جلوی تهیونگ خم شد و قوس عمیقی به کمرش داد تا باسن گردش بیشتر به چشم بیاد

نگاه تهیونگ مسخ روی جونگکوک مونده بود...
باسن تو پر و گردش درست جلوی عضوش بود و بخاطر خم شدنش، کمر باریک و کشیده پسرک از زیر پیرهنش نمایان بود و تمنای چنگ زدن رو به جون انگشتای تهیونگ مینداخت
تهیونگ عصبی، دستاشو محکم مشت کرد تا حرکت ناگهانی و اشتباهی ازش سر نزنه!

با مکث توپ رو برداشت و روی پایه گذاشت...
چوب گلفشو بدست گرفت و کنار توپ، برای ضربه زدن اماده شد

قوس عمیقی به کمرش داد که انحنای زیبا و وسوسه انگیز بدنش رو به رخ تهیونگ کشید
چوپ گلف رو با چند بار بالا و پایین کردن روی توپ تنظیم کرد

با هر حرکت بدنش، پیرهنش به سمت بالا کشیده میشد و کمر سفید و براق پسرک، چشمای تهیونگ رو نوازش میکرد

کوک با دقت ضربه ای به توپ زد و با نگاهش مسیر توپ رو دنبال کرد...
گوی کوچیک اروم روی گرین غلتید و توی حفره مد نظرش افتاد

جونگکوک با خوشحالی، اغوش پدرش پرید که جئون با خنده ازش استقبال کرد
سئوک: اینبارو سخت نگرفتیم ولی دفعه بعدی بازنده شما میشین!
جئون خنده ای کرد و دستی به پشت رفیق بازنده اش کشید
جئون: هر دفعه یه بهونه ای داری!

جونگکوک از ته دلش به کری خوندنای پدرش با اقای کیم میخندید و تهیونگ...
تهیونگ بی توجه به جرو بحث بزرگترا محو پسرک شده بود

چرا بیشتر از همیشه خیره کننده بنظر میرسید؟...
اون بیشتر از همیشه میدرخشید و این درخشندگی کم کم کار دست تهیونگ میداد
.
.
.
.
.
.
.
.
دور میز برای صرف نهار جمع شده بودند...

جونگکوک خیره به تهیونگ، پوزخند محوی زد...
بخوبی میدونست که تحت تاثیرش گذاشته چون حال و هوای تهیونگ از وقتی که از پیست برگشته بودند کاملا تغییر کرده بود

هر از گاهی نفس عمیقی میگرفت و خیره به جونگکوک اب دهنشو قورت میداد و یا کلافه چنگی به موهاش میزد...
همه اینا نشون میداد که براحتی تونسته بود که روح و روان مرد رو بهم بریزه!...

کلافه و پریشون بودن تهیونگ دقیقا چیزی بود که جونگکوک میخواست!
«تازه اولشه کیم تهیونگ...هنوز شروع نشده اینجوری برای من بی قراری میکنی؟»

پاش رو از زیر میز روی پای تهیونگ کشید که مرد به تندی نگاه وحشیش رو بالا کشید و به چشمای پسرک دوخت

کوک با شیطنت ابرویی بالا انداخت و لب پایینشو به دندون گرفت که نگاه مرد روی لبای سرخش جذب شد

Forbidden love Kde žijí příběhy. Začni objevovat