part2

5.2K 566 65
                                    

بعد شام باز هم دور هم نشسته بودند و پدرش از کلکسیون مخصوص خودش، مشروب گرون قیمتش رو به مهموناش تعارف میکرد و فقط کوک بود که بی حوصله و کلافه سعی میکرد فضای کسل کننده رو تحمل کنه!

هجین نیم نگاهی به جونگوک انداخت
+انگار یکی اینجا حوصلش سر رفته!
کوک لبخند بی جونی زد
_عااام دیگه نمیتونم ظاهر سازی کنم واقعا حوصلم سر رفته مادام!
صدای خنده جمع بلند شد و مادرش بین خنده هاش گفت
+کاش خوانواده کیم یک دختر کوچیکتر هم برای کوکم داشتند

_یک پسر!
همینطور که به چشمای گیرای تهیونگ زل زده بود ادامه داد
_یک پسر شبیه سرهنگ کیم!
بعد چند دقیقه، با حس نگاه های پر تعجب و مشکوک بقیه دستپاچه سرش رو زیر انداخت
_م..منظورم اینکه یه رفیق پایه رو به همسر ترجیح میدم!
باز هم صدای خنده جمع فضای سالن رو پر کرد و کوک با خیال راحت نفس اسوده ای کشید

+اگه خیلی حوصلت سر رفته نظرت با بیلیارد چیه؟
کوک متعجب سمت تهیونگ برگشت
خب اون واقعا دلش نمیخواست نزدیک تهیونگ باشه ولی لعنت بهش! چطوری میتونست درخواست کیم فاکینگ تهیونگ رو رد کنه؟

_بنظر سرگرم کننده میاد اقای کیم!
تهیونگ لبخند محوی زد و سمت سئون خم شد
+عزیزم تو هم میای؟
سئون سرش رو به دو طرف تکون داد
_نه عزیزم، به شما خوش بگذره
تهیونگ بوسه ی نرمی روی گونه دختر زد و با نگاه به بقیه به نشانه احترام سری تکون داد
+پس با اجازتون!

جئون نگاهش رو از تهیونگ و جونگکوک که از سالن خارج میشدن گرفت و تک خنده ای زد
+اگه تهیونگ هم نبود دو ثانیه هم پیش ما نمیموند این فسقلی!

حق با پدرش بود اگه تهیونگ نبود کوک حتی چند ثانیه هم تحمل نمیکرد ولی نه برای سرگرمی بلکه بخاطر عشق...عشقی که ممنوعه بود و البته گناه!

خونه ویلاییشون چند طبقه ای مجهز به کتابخونه، استخر، جکوزی، سالن بدنسازی، سالن سینما،بولینگ و بیلیارد و...بود

وارد سالنی شدند که میز بیلیارد وسطش قرار گرفته بود و اطرافش تابلو های نقاشی و مجسمه های گرون قیمت که با نور بنفشی، فضای سالن جذاب و سرگرم کننده تر بنظر میرسید

درسته پیشنهاد بازی رو بهش داده بود ولی هدف اصلیش بازی کردن نبود بلکه فقط فرصتی میخواست که با کوک تنها باشه تا در مورد قضیه امروز حرف بزنند!

تهیونگ تکیه اش رو به میز بیلیارد داد
+خب منتظرم جونگکوک!
کوک نگاهی به چوپ و گوی های بیلیارد انداخت میخواست چوپ بیلیارد رو بدست بگیره که با صدای تهیونگ سر جاش ایستاد
+منتظر توضیحت راجب امروز هستم!
کوک که متوجه منظور مرد شده بود، شرمسار نگاهش رو ازش دزدید
_من..من مواد نمیکشم!

تهیونگ دستش رو به جیب شلوارش فرو برد و خونسرد به پسرک خیره شد
+خب؟
لعنتی انگار قرار نبود بیخیال این قضیه بشه!
_خب اون..اون موادا..برای رفیقم بود...اره رفیق!
بی هدف نگاهش رو در اطراف سالن چرخوند تا از تماس چشمی با تهیونگ دوری کنه!
+و این رفیقت کیه؟

Forbidden love Onde as histórias ganham vida. Descobre agora