part34

4.3K 455 527
                                    

(فلش بک به سیزده سال پیش)

جیمین با دو دلی همراه تهیونگ وارد عمارت شد....
با دیدن فضای داخل عمارت کیم، تمام استرس و اضطرابش از بین رفت سرش از مجلل بودن داخل خونه گیج میرفت
میدونست که پدر تهیونگ خیلی ثروتمنده ولی این زیادی بود!
جیمین در تمام طول عمرش تنها چیز گرون قیمت و با ارزشی که دیده بود کتاباش بودند!
و البته دوستش تهیونگ!

جیمین پسری تنها و کم حرف بود سعی میکرد زیاد با افراد دور و برش تعامل نداشته باشه و علاقه ای به صمیمیت و نزدیکی نداشت چون اون سخت میتونست به مردم اعتماد کنه!

اون تا پونوزده سالگی در یکی از پرورشگاه های دائگو بزرگ شده بود ولی با گرفتن بورسیه تونسته بود به بوسان نقل مکان کنه البته به کمک هیونگش هوسوک!

اونا تو یتیم خونه باهم اشنا شده بودند و هوسوک تنها خوانواده جیمین بود! مثل دو برادر میموندن و تحت هر شرایطی از هم حمایت میکردن البته جیمین کسی بود که همیشه مورد حمایت هیونگش قرار میگرفت
با رفتن هوسوک از یتیم خونه، دنیای شیرینی که با هیونگش ساخته بودند روی سرش خراب شد ولی وقتی هوسوک بهش گفته بود که میتونه با گرفتن بورسیه کنارش باشه تمام تلاشش رو کرده بود تا بتونه با بهترین نمره وارد دبیرستان بشه!

زندگیش بین خوابگاه و مدرسه میگذشت و اکثر اوقات در حال درس خوندن بود تا بتونه وارد دانشگاه بشه
زندگی ساده و ارومی داشت هر از گاهی توی مدرسه توسط دانش اموزای قلدر و زورگو اذیت میشد و این باعث میشد یکم زندگی سادش رنگ بگیره!

حین این اذیت شدنا با تهیونگ اشنا شده بود و یجورایی تهیونگ برای جیمین مانند فرشته نجات میمومند و از وقتی باهم میگشتند هیچ کس جرعت اذیت کردنش رو نداشت چون کسی نمیخواست کیم تهیونگ رو در مقابل خودش ببینه!

اونا بیشتر اوقاتشون رو باهم میگذروندند و تبدیل به مکان امن هم شده بودند حتی جیمین تهیونگ رو با هیونگش اشنا کرده بود و از صمیمیتی که بین اون دو تا شکل گرفته بود خوشحال و خرسند بود

از وقتی که هیونگش وارد دانشگاه افسری شده بود تقریبا تمام وقتش رو با تهیونگ میگذروند و رفیقش
اون رو به جاهایی که تا حالا نرفته بود میبرد
پارک، سینما، کلاب و..... اوایلش جیمین بدلیل نداشتن پول معذب بود چون تمام خرجش رو تهیونگ میداد!
اما تهیونگ با قول های مسخره ای مانند «وقتی کار کردی یه شام منو ببر بیرون» «اولین حقوقت رو برام لباس میخری» و.... راضیش کرده بود!
در حالی که جیمین هم خوب میدونست که اون نیازی به پولش نداشت و حتی با اولین حقوقش هم نمیتونست محبت های بی حد و مرز تهیونگ رو جبران کنه!

تهیونگ وقتی سرگردونی رفیقش رو دید از مچ دستش گرفت و دنبال خودش کشوند و وارد اتاقش شد
+راحت باش جیمین!
جیمین با چشمایی ستاره بارون، نگاهش رو دور تا دور اتاق چرخوند.....محشر بود!
جیمین حتی اتاقی مخصوص خودش نداشت چه برسه همچین اتاق شیک و اعیانی!

Forbidden love जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें