part14

3.8K 372 113
                                    

یه هفته ای میشد که به کره برگشته بودن و در تمام این مدت حتی یه روزم تهیونگ رو ندیده بود و دلتنگی پیش از حدش، داشت کلافه اش میکرد...
اره جونگکوک در حد مرگ دلتنگ تهیونگ شده بود جوری که از سنگینی قلبش دلش میخواست قلبشو‌ از جاش بکنه!

با صدای لیوانی که روی میز کوبیده شد از فکر دراومد
و به یونگی که بی حوصله روی صندلی روبه روش مینشست، خیره شد

+شیرموزتو بگیر و کمتر فکر کن دیگه داری کلافم میکنی!
نی رو بین لباش گرفت و جرعه ای از شیرموز رو نوشید
_ولی تو نمیدونی من چقدر دلتنگشم یونگی!
یونگ کلافه دستی لای موهاش کشید
+باور کن از صب شدت دلتنگیتو بارها و بارها بهم گوشزد کردی و منم فهمیدم که چقدر احمقی!
اخم ظریفی کرد و از زیر میز کافه، اروم لگدی به پای یونگی زد
_یااا هیونگ!

یونگی با جدیت بهش خیره شد
+اینجوری نگام نکن خودتم خوب میدونی که عمرا اجازه بدم که بهش زنگ بزنی!...
به حد کافی، غرورتو در نبود من تو اون مسافرت کوفتیتون شکسته!

اون جوری دلتنگ تهیونگ بود که به سرش زده بود بهش زنگ بزنه ولی یونگی به زحمت جلوشو گرفته بود چون از نظر اون، دیگه داشت زیاده روی میکرد!

با لبای اویزون و چشمای گردش بهش خیره شد
+ولی من...
_تو چی جونگکوک؟ تو میخوای چی کار کنی؟ هیچ فکر کردی شاید داره ازت سو استفاده میکنه؟
+اون همچین ادمی نیس!
_ درسته!..ولی اون نامزد خواهرته!... من بهت گفتم این دلیل نمیشه که جلوی تو رو بگیرم ولی اینو بدون رابطه بی سرانجام اخرش تو رو به نابودی میکشونه!

_تهیونگ حتی از احساساتش بهت چیزی نمیگه چون توی احمق همیشه هرجور که اون دلش میخواد در اختیارشی!
بر فرض بهت گفت که دوست داره اونوقت چی؟ خواهرت چی میشه؟ شاید سئون هم‌ مث تو عاشق تهیونگ باشه؟!....
ینی تو حاضری به خاطر عشقت خواهرتو فدا کنی؟ حتی خوانوادتو؟...
تو حتی جرعت فدا کردنشو هم داشته باشی با عذاب وجدانش نمیتونی کنار بیای!...

_تا زمانی که این اشفتگی ذهنتو سرو سامون ندی و همینطوری با چشم بسته تو‌ راه یه طرفه که اخرش معلوم نیس چیه قدم برداری به ته نابودی کشیده میشی!
و من ادمی نیستم که بزارم رفیقم خودشو نابود کنه!
فهمیدی؟...
درسته تو الان عاشقشی و منطقی رفتار نمیکنی ولی من نه!

کوک به سختی بغضش رو قورت داد و با صدای لرزونی گفت
+ت...تو که میگفتی من کار اشتباهی انجام نمیدم؟!
_بازم میگم کار اشتباهی نکردی ولی سر به هوا پیش نرو شاید خواهرت از این رابطه تون اسیب ببینه!...
تو‌که اینو نمیخوای میخوای؟
با بغض نالید
+پس من چی کار کنم؟
_باید از تهیونگ مطمعن بشی...باید بهش بگی که نمیتونین همینجوری پیش برین...
اگه اون عاشق خواهرت نیس که فک کنم همینطور باشه تا وقتی نامزدن باید از هم جدا بشن!
+خواهرم چی؟
_فک نکنم عاشق و دلباخته تهیونگ باشه!
+تو از کجا میدونی؟
_چون رسم عاشقیو در تو دیدم جونگکوک...
هیچکس به اندازه تو عاشق تهیونگ نیس!
کوک سری تکون داد و ترجیح داد که دیگه چیزی نگه!

Forbidden love Where stories live. Discover now