after story- Little Brother

792 257 105
                                    

- شت شت شت!
به محض اینکه تهیونگ گرمای غیرطبیعی‌ای رو روی نقطه‌ای از شکمش احساس کرد، با وحشت برادر کوچک‌ترش رو از خودش فاصله داد و به لکه‌ی بزرگی که روی لباس حریر کرم رنگش افتاده بود نگاهی انداخت.
- شتتتت!!
با غضب به پسربچه‌ی دو ساله که دستش رو توی دهنش برده بود و متقابلا با نارضایتی نگاهش میکرد، چشم غره رفت.

- چی شده عزیزم؟
جونگ‌کوک درحالی‌که از پشت بهش نزدیک می‌شد پرسید. آلفا به درخواست دوست‌پسرش، کت و شلوار سرمه‌ای رنگی پوشیده و موهاش رو بالا زده بود. تصویر جذابی که به نمایش می‌ذاشت، برای یک لحظه باعث شد ذهن تهیونگ از هرچیز دیگه‌ای خالی بشه؛ اما خیلی زود دوباره به یاد لکه‌ی زرد رنگ افتاد. درحالی‌که مینهو رو به سمت جونگ‌کوک گرفته بود با حالت گریه غر زد:
- ببین توروخدا... گند زد به لباسم. آخه کسی نیست به بکهیون بگه الان وقت از پوشک گرفتن بود؟

نگاه ناخوانای جونگ‌کوک برای لحظه‌ای به خیسی ضایع روی لباس تهیونگ دوخته شد.
- شت...
- به جای اینکه خشکت بزنه برو بابامو بیار!
تهیونگ تشر زد.

- کدومشونو؟
آلفا رو به تهیونگی که همچنان بچه رو با فاصله از خودش نگه داشته بود و به سمت دستشویی سالن می‌رفت، پرسید و با داد جفتش به هوا پرید.
- هرکدوم! فقط یکیشون رو بیار گند بچه‌شون رو درست کنن...
چند دقیقه بعد، جونگ‌کوک با پدر آلفای تهیونگ وارد دستشویی شد. چانیول هم مثل آلفای کوچیک‌تر کت و شلوار پوشیده بود و تناقض لباس‌هاش با ساک بچگانه‌ای که روی یک شونه‌ش حمل میکرد، منظره‌ی مضحکی به وجود آورده بود.

امگا که از قبل لباس‌های مینهو رو در آورده و پسربچه رو تمیز کرده بود، با دیدن پدرش نفس راحتی کشید‌.
- آپا بیا بچه‌ت رو بگیر. همه جا رو آباد کرده.

چانیول با شرمندگی کوچک‌ترین آلفا رو از دست‌های تهیونگ گرفت.
- همش به بکهیون می‌گم هرچی می‌خوای بهش یاد بدی رو واسه خونه نگه دار بذار وقتی داریم می‌ریم بیرون به این بچه پوشک بپوشونیم... بهم گوش نمیده. بیا، نتیجه‌اش شد این. باید اکانتش تو اون سایت کوفتی والدین و فرزندان رو حذف کنم. اونجا بهش گفتن بذار چند بار خودش رو خیس کنه و خجالت بکشه، بعدش یاد می‌گیره که هروقت جیش داره بگه...

جونگ‌کوک با تردید به مینهویی که بی‌توجه به بقیه برای خودش شعر کودکانه‌ای درمورد جیش کردن می‌خوند، نگاه کرد.
- خیلی خجالت‌زده به نظر نمیرسه...
چانیول معذب خندید و بحث رو عوض کرد.
- به جای این حرفا بیا کمک... از تو این ساک یه دست لباس بده به این بچه بپوشونم.

آلفای دیگه سریع برای کمک جلو رفت و تهیونگ به مینهویی که همچنان در حال شعر خوندن بهش خیره شده بود، چشم غره‌ی دیگری رفت. اعتراض بچه بلند شد.
- ته‌ته بد!
- تو رو لباس ته‌ته جیش کردی، اون‌وقت ته‌ته بده؟
- آره!

AmbitiousWhere stories live. Discover now