اگه از تهیونگ بپرسین که از کدوم بخش زندگی هجده سالهش بیشترین رضایت رو داره بدون شک بعد از سکسهاش با جونگکوک، به اون لحظهای که بعد از اولین شام خانوادگیشون پدرش و بکهیون رو مجبور کرد که با هم تا مدرسه برسوننش اشاره میکنه.
وقتی روی صندلی عقب نشسته بود و نگاههای زیر زیرکی و معذب دو مرد دیگه رو به هم میدید، پیچش شکمش که از هیجان درونیش نشات میگرفت بهش میفهموند که داره درستترین کار رو انجام میده.- برنامهتون بعد از اینکه منو گذاشتین خوابگاه چیه؟
درحالیکه زیرچشمی بکهیون رو میپایید خطاب به پدرش پرسید و وقتی با وجود نور کم داخل ماشین متوجه خجالتزدهشدن مرد شد با پوزخند لبش رو گزید.- برنامهی خاصی باید داشته باشیم؟
چانیول خیلی عادی جوری که کاملا با تشویش درونیش در تضاد بود، سوال پسر رو با سوال جواب داد. امگای کوچکتر که انگار دقیقا منتظر همین لحظه بود جستی زد و از فاصلهی بین دو صندلی خودش رو جلو کشید تا بین دو مرد قرار بگیره.
- گفتم شاید مثلا دلتون بخواد با هم برن یه نوشیدنیای بخورین... نظرت چیه بکهیون؟
جوری که انگار وقتگذروندن اون دو نفر خیلی عادیه، توپ رو به بکهیون پاس داد و بیتوجه به اعتراض پدرش که مثل همیشه با جملهی: «بزرگترت رو به اسم صدا نکن» سعی میکرد پسر ۱۸ ساله رو تربیت کنه، دوباره به صندلی عقب تکیه داد. بکهیون که سعی میکرد حالت صورتش رو طبیعی جلوه بده، لبخند لرزونی زد و جواب داد:
- بد بهنظر...نمیرسه؟با تردید جملهاش رو کامل کرد و نگاه کوتاهی به آلفایی که هیچ حسی توی صورتش مشخص نبود انداخت. بههرحال اون از خداش بود تا ابد با آلفاش وقت بگذرونه؛ اما بهنظر نمیرسید چانیول هم همین رو بخواد. این افکار که اتفاقا قدمت چندین سالهای تو مغزش داشتن، همیشه دلیل موجهی برای پا پس کشیدن بهنظر میرسیدن؛ اما جدیدا همه چیز تغییر کرده بود. محتاطبودن کنار چانیول رفتهرفته سخت و سختتر میشد و بکهیون نمیدونست تا کی میتونه جلوی خودش رو جهت نپریدن روی اون الههی لعنتشده بگیره. مثلا تو همون لحظه، نمیدونست چرا؛ اما احساس میکرد اگر یک دقیقهی دیگه به اخم چانیول نگاه کنه ممکنه فتیش لیسزدن ابرو پیدا کنه. البته نمیتونست با اطمینان بگه تا اون لحظه به این فتیش گرفتار نشده!
- زندگی پر از اشتباهات کوچیکیه که با وجود سادهبودنشون متوجهشون نمیشیم. مثلا میگیم که نصف این بستهی چیپس با هوا پر شده؛ اما در واقع این گاز نیترژونه که دقیقا برای هوازدایی اونجاست! حتی اگه ندونیم ماهیت گازی که بستهبندیهای غذایی رو پر کرده چیه، بازم اینکه مواد غذایی با وجود هوا خیلی زود خراب میشن چیزیه که بارها شنیدیم؛ اما بازم این باعث نشده که بخوایم حتی درموردش فکر کنیم چه برسه به اینکه اصطلاحی که به اشتباه استفاده میکنیم رو تغییر بدیم. جالبه نه؟
تهیونگ خیلی ناگهانی شروع به حرفزدن کرد و به محض اینکه سخنرانی کوتاهش به پایان رسید، صدای ترکیدن چیزی ماشین رو پر کرد. صداش اونقدر بلند نبود؛ اما بکهیونی که برای چند لحظه غرق در حرفهای پسر شده بود، با همین صدای کوچیک توی جاش پرید و چانیول فحش آرومی داد. امگای بزرگتر به عقب چرخید تا منبع صدا رو پیدا کنه و چانیول از آینهی ماشین نگاه کرد تا ببینه تهیونگ در چه حاله و هردو امگای نابالغ رو درحالی پیدا کردن که پاکت چیپسی رو توی دستش گرفته و مشت مشت ازش میخوره.
![](https://img.wattpad.com/cover/247617265-288-k759430.jpg)
YOU ARE READING
Ambitious
Fanfictionپارک چانیول هجده سال پیش باخته بود، به اون امگای اغواگر با چشمهای شیطون و بیرحم. آره، بیرحم بهترین توصیف برای اون چشمها بود. چشمهایی که در نگاه اول با نهایت بیرحمی مجذوبت میکردند طوری که هیچوقت نمیفهمیدی کی درونشون غرق شدی. پارک چانیول هجد...