ep6

2.2K 651 65
                                    

بکهیون عادت کرده بود. به تنهایی بیدار شدن توی تخت کینگ سایزش، به تنهایی حمام کردن توی حمام سی و پنج متری خونش، به تنهایی خوردن صبحونه ای که همیشه شامل یک ماگ قهوه ی شیرین و تست فرانسوی بود و توسط آشپزش آماده میشد، به تنهایی پوشیدن کت و شلوار های مارک که ارزون تریناشون به اندازه ی حقوق پنج شش ماه یک کارمند ساده قیمت داشتند، به تنهایی نشستن توی ماشینای میلیون دلاریش، (محض اطلاع:رانندش آدم حساب نمیاد) تنهایی نشستن پشت میزش توی شرکت و تنهایی سروکله زدن با اون ابله هایی که اسم خودشون رو گذاشته بودن سهام دار و از هر دلیلی برای معرکه گرفتن استفاده میکردن.
به هرحال عادت میتونه مسخره ترین چیزی باشه که یک انسان تو زندگیش تجربه میکنه. این روتین مضخرف باید مثل هر روز تکرار میشد وگرنه احساس میکرد یه چیزی کمه. پس کاملا این حق رو داشت که اون روز به طرز عجیبی بی حوصله باشه.
چون محض رضای خدا!

اون وقت نکرده بود قهوه و تست صبحگاهیش رو بخوره چون شب قبلش همش خوابای عجیب غریب دیده بود و به لطف کم خوابی ناشی از اونا دیر بیدار شده بود.

و اینم یکی از دلایل اعصاب خرابش بود، دیر بیدار شدن برای بیون بکهیون تفاوتی با مرگ نداشت.
همونطور که به حرفای آقای جانگ درمورد افت احتمالی فروش و درنتیجه سهام کمپانی بخاطر تبلیغ موفق رقیب، گوش میداد خمیازه ی نامحسوسی کشید و به این فکر کرد که چی میشد اگه بجای قهوه ی عزیزش این بخش از روتین روزانش حذف میشد.
- خیلی خب خیلی خب آقایون...
به خانم مین که تنها خانم جمع بود نگاهی انداخت.

- و خانم ها!
لحظه ای مکث کرد و باصدای پر قدرتی دوباره به حرف اومد:

- یعنی میخواین بگین که سهامدارای عزیز من بخاطر یه باد گلوی احتمالی و کوچیک دارن اینجوری خودشون رو ناراحت میکنن؟میتونین بجای اعصاب من و خودتون رو خرد کردن برید خونه هاتون و از هوای فوق العاده زمستونی لذت ببرید!
- این بی اهمیت نیست جناب بیون! فروش اینترنتی کمپانی رقیب رسما سه برابر شده خودتون که بهتر میدونین این یعنی چی!
صدای آلفای مسنی که بکهیون حتی به خودش زحمت نمی‌داد اسمش رو به یاد بیاره بلند شد و جوری با حرارت و حرص حرف میزد که بکهیون فکر میکرد الانه که قلب پیرش طاقت نیاره و بایسته.
- خب یعنی باید یه هدیه با یه کارت تبریک بفرستیم در خونه ی مدیر عاملش؟
-‌ آقای بیون با اینکه منم موافق این همه الم شنگه نیستم اما بنظرم باید این قضیه رو قبل از اینکه خیلی جدی بشه حلش کنیم.

پارک جینیونگ، آلفای مذکر بیست و شش ساله ای که جوون ترین به حساب میومد متفکرانه نگاهش کرد. نظرش رو به زبون آورد و لبخندی روی لب های بکهیون شکل گرفت. اون مرد جوون ده برابر همه ی پیرمردای هورنی توی اتاق باهوش و معقول بود. سری براش تکون داد.

AmbitiousWhere stories live. Discover now