ep36

2K 674 131
                                    

ماه فوریه به اواسطش رسیده بود و به زودی امتحانات شروع می شدن. مدرسه تمام کلاس های بعد از ظهر دانش آموز ها رو لغو و در عوض با کلاس های مطالعه و تقویتی پر کرده بود و این یعنی اکثر مواقع توی راهرو ها و حیاط مدرسه پرنده پر نمی زد. تهیونگ به شکل غیر قابل باوری در کنار جیمین درگیر درس خوندن بود و کوچکترین تلاشی برای پیچوندن ساعات مطالعه‌اش نمی‌کرد. درواقع برگزاری کلاس های مطالعه روشی بود که مدرسه در پیش گرفته بود تا دانش آموز ها رو به درس خوندن وادار کنه. این کلاس ها که به محض تموم شدن ساعت ناهار شروع و تا ساعت هشت و نیم شب ادامه پیدا می کردن، به تهیونگ میفهموندن که امتحانات سختی رو در پیش داره. سیستم کلاس های مطالعه به این شکل بود که دانش آموزها با گروه بندی هایی که توسط مدرسه انجام شده بود، ساعات مشخصی رو توی کلاس ها میگذروندن و موظف بودن یک درس -که توسط مدرسه مشخص شده بود- رو تحت نظر دبیر مربوط بخونن و اگر سوالی داشتن از معلم بپرسن.
تهیونگ اون روز استثناً یک کلاس کمتر داشت برای همین زمانی که ساعت شیش همراه سیل دانش آموزای خسته از کلاس بیرون زد احساس سبکی داشت. همون‌طور که برای نابی، دختر آلفایی که توی کلاس موسیقی باهاش آشنا شده بود، دست تکون می‌داد و برخلاف بقیه ی دانش آموز ها که برای استراحت میرفتن، به سمت کتابخونه میرفت، به این فکر کرد که میتونه تا قبل از تموم شدن کلاس بقیه و ساعت شام یکی از درس هایی که توش ضعف داشت رو بخونه. دوست داشت هر چه زودتر امتحاناتش رو بده و بتونه برگرده خونه پیش پدرش. با خودش عهد بسته بود که خوب درس بخونه تا بتونه با نمره های خوبش پدرش رو خوشحال کنه. این برای کسی که سالها خوب درس نخونده باشه کمی سخته؛ اما تهیونگ با وجود جیمینی که سخاوتمندانه پا به پاش تا نیمه شب بیدار میموند و توی درس هاش کمک می‌کرد، روند خوبی توی یاد گیری داشت.
زمانی که از کنار یکی از کلاسها رد می‌شد، ناخواسته از در بازش نگاهی به داخل کلاس انداخت و وقتی که متوجه جونگکوکی که ردیف جلو نشسته و تا گردن توی کتابش فرو رفته بود شد، از حرکت ایستاد. همون طور که با دلتنگی پسر رو بر انداز می کرد آه کشید. دوست پسرش به عنوان سال آخری، با تمام وجود مشغول درس هاش بود، به همین دلیل دیدار هاشون به جز ساعات کوتاه غذا خوردن به صفر رسیده بود و این برای امگایی که تمام وجودش رو تسلیم آلفا کرده بود زجرآور بود. از طرفی دوست داشت توجه بیشتری از سمت جونگکوک دریافت کنه و از طرف دیگه بهش حق می‌داد که نگران آینده‌اش باشه. هرچی نباشه اون سال سال سرنوشت سازی برای پسر بزرگتر بود و تهیونگ نمی‌خواست مانع پیشرفت اون باشه. وقتی دوباره به تموم شدن سال تحصیلی فکر کرد، اینبار قلبش گرفت چون به یاد آورد که پایان امتحانات به معنای خداحافظی با جونگکوکه. بعد از رابطه ی ناگهانیشون، اون ها چند بار دیگه با هم خوابیده بودن و تهیونگ حالا وابستگی خیلی بیشتری نسبت به پسر بزرگتر احساس می‌کرد.
سنگینی نگاهی رو رو خودش حس کرد‌. از افکار منفیش فاصله گرفت و با جوهانی که با فاصله ی دو میز از جونگکوک نشسته و بهش زل زده بود چشم تو چشم شد.
نگاه معمولا ناخوانای پسر اینبار از نفرت پر شده بود و تهیونگ دلیلش رو نمیدونست. حدس می‌زد جونگکوک کاری کرده باشه، چون بعد از اینکه خودش ماجرا رو برای دوست پسرش توضیح داده بود، دیگه با جوهان رو به رو نشده بود. جوهان لحظه ای برای اینکه به جونگکوک نگاه کنه، از تهیونگ چشم برداشت و امگا با استفاده از این فرصت از دیدرسش خارج شد.
هنوز چند قدم دور نشده بود که به لطف سکوتی که توی راهرو حاکم بود متوجه صحبت کوتاهی شد و لحظه ای بعد این جوهان بود که پشت سرش توی راهرو قدم بر میداشت. حدس می‌زد پسر به بهونه ای از کلاس بیرون زده و قصدش تنها گیر آوردن خودشه.

AmbitiousWhere stories live. Discover now