ep42

2.9K 732 241
                                    

- نمی‌خوایم پیاده شیم؟
تهیونگ نگاه کنجکاوش رو بین پدرهاش چرخوند و پرسید.

- باید از قبل رزرو می‌کردیم... این‌طوری نمی‌شه.
چانیول بی‌توجه به سوال تهیونگ، خیره به انبوه جمعیتی که حتی از بیرون پنجره‌ی شیشه‌ای رستوران‌ بزرگ روبه‌روشون ‌مشخص بود گفت و آهی کشید. نمی‌تونستن ریسک کنن و مقابل اون همه آدم همراه با بکهیون وارد رستوران بشن.

- می‌شه یکی بهم بگه چه خبره؟
تهیونگ با کنجکاوی پرسید و کمی به جلو خم شد تا بین دو مرد قرار بگیره و بتونه مثل اون‌ها به رستوران نگاه کنه.

- هیچ خبری نیست... بهتره بریم بیرون!
بکهیون بعد از چند ثانیه مکث جواب پسرش رو داد و سعی کرد در ماشین رو باز کنه؛ اما آلفا خیلی سریع‌تر از اون بود و قبل از اینکه امگا بتونه کاری کنه مچ دستش رو اسیر انگشت‌های خودش کرد. نگاه جدیش رو به چشم‌های بکهیون دوخت و قبل از اینکه به حرف بیاد مچ ظریف امگا رو کمی فشار داد.
- خودت بهتر از هر کسی می‌دونی که این کار دردسرسازه‌. فقط کافیه یکی بشناستت تا کل اینترنت بترکه. اگه درمورد تهیونگ بفهمن چی؟
- چرا دردسرسازه؟ فقط می‌تونیم وانمود کنیم که اون داره با همکارش و بچه‌ی همکارش شام می‌خوره!
امگای کوچک‌تر که تازه متوجه موضوع شده بود با اخم گفت و دستش رو به سمت دستگیره برد تا پیاده بشه؛ اما صدای محکم پدرش مانع شد:
- بشین سر جات تهیونگ.
- چانیول... من واقعا مشکلی ندارم...
بکهیون که تا اون لحظه سعی می‌کرد ساکت بمونه، بالاخره با عجز گفت و دستش رو روی دست چانیول گذاشت تا فشار دور مچش کمتر شه.

- من مشکل دارم.
چانیول بعد از ثانیه‌ای مکث خیره به چشم‌های براق امگا گفت و بعد کمربندش رو باز کرد. از ماشین پیاده شد و قبل از اینکه درش رو ببنده کمی به داخل خم شد و پرسید:
- همه چیمک* می‌خورن؟
زمانی که جواب مثبت رو از هردو امگا گرفت ادامه داد:
- همینجا بمونین. مراقب باشین کسی نبینتتون.
- محض رضای خدا... من نه یه آیدل کوفتی کیپاپم نه این یه دراما یا فن‌فیکشن لعنت‌شدست!
به محض اینکه چانیول در ماشین رو بست و به سمت رستوران به راه افتاد بکهیون شروع به غرغر کرد و با کلافگی سرش رو به پشتی صندلی کوبید.
- و نکته اینه که آپا زیادی دراماکویینه.
تهیونگ از صندلی عقب تو غر زدن همراهیش کرد و باعث شد امگای بزرگ‌تر ریز بخنده و به عقب بچرخه.
- حالت چطوره؟
نگاهش رو روی صورت پسرش چرخوند و بعد از سکوت نسبتا طولانی با محبت پرسید.

- خوبم. خب، بعضی وقتا دلم خیلی برای آپا، تو و گوک تنگ میشه؛ اما جیمین نمیذاره احساس تنهایی کنم.
تهیونگ با لحن لوسی جواب پدرش رو داد و کمی خودش رو جلو کشید تا صورتش رو به صورت امگای بزرگ‌تر بچسبونه و از این طریق آرامش بگیره. بکهیون چشم‌هاش رو بست و وقتی تهیونگ گونه‌ی نرمش رو به گونه‌ش می‌کشید، بوسه‌ی سریعی روی صورت پسر گذاشت.

AmbitiousWhere stories live. Discover now