این پارت اسمات داره، اگه مشکل دارین با احتیاط بخونین🤍
~~~~~~~~~~
آلفا کلید رو داخل قفل چرخوند و درحالیکه دستش رو روی کمر بکهیون مست گذاشته بود اون رو به داخل هدایت کرد.- از دست این جوونا...
امگا درحالیکه صاف ایستاده و منتظر بود تا مرد دیگه کفشهاش رو در بیاره و بتونه وارد خونه بشه، زمزمه کرد و ریز خندید.- نباید این همه مینوشیدی عزیزم. فردا سردرد میگیری، منم بلد نیستم سوپ خماری بپزم.
چانیول درحالیکه کفشهای امگاش رو از پاهاش در میاورد گفت و آهی کشید.- خودت چرا کم نوشیدی؟
مرد کوتاهتر با لحن کشیدهای بیحواس پرسید و بعد همونطور که زیر لب آهنگ غمگینی رو زمزمه میکرد به سمت پذیرایی رفت تا روی مبل ولو بشه. چهرهش شبیه کسایی که منتظر جوابن نبود؛ اما چانیول ترجیح داد جواب بده.
- وقتی تهیونگ بچه بود دوست نداشتم وقتی میام خونه منو مست ببینه، ولی از یه جایی به بعد دیگه فقط دلم نخواست دوباره اینطور سرمستی رو احساس کنم.
- تو پدر خوب و آدم خوب و جفت خوب و شوهر خوبی هستی... چرا تو هنوز شوهر من نیستی؟! الان که فکر میکنم تو حتی جفتمم نیستی... پس تو کی منی؟ چرا تو خونهمی؟
بکهیون که انگار همزمان هم هشیار بود و هم نبود جواب داد و از جاش بلند شد تا تلوتلوخوران به سمت آلفای قدبلندش بره و چانیول در سکوت، سرگرمشده حرکاتش رو دنبال کرد و حتی سعی نکرد به امگا یادآوری کنه که اونجا خونهی خودشه.- فهمیدم، تو چانیول منی!
امگا بعد از اینکه چند ثانیه در سکوت با دقت صورتش رو بررسی کرد، هیجانزده گفت و بینیش رو به زیر گلوی مرد کشید.
- و بوی خیلی خوبی میدی... میشه منو محکم بغل کنی که توت حل شم؟ من خیلی دوستت دارم و الان خیلی خوابم میاد.
- عزیزم دیگه داری رسما هزیون میگی... بیا بریم لباست رو عوض کنیم.
چانیول با صدایی که رگههایی از خنده و تفریح توش مشخص بود گفت و کمر امگا رو در آغوش گرفت تا اون رو به اتاق مشترکشون ببره؛ اما بکهیون دستش رو پس زد و چند قدم فاصله گرفت.
- نمیخوام تو لباسم رو عوض کنی... نباید منو لخت ببینی!
امگا بچگانه گفت و به تنهایی به سمت اتاق به راه افتاد. آلفا با تعجب به دنبالش حرکت کرد و درحالیکه با کنجکاوی رفتارش رو زیر نظر داشت پرسید:
- چرا؟بکهیون لحظهای از حرکت ایستاد تا به مردش نگاه کنه و بعد آه کشید. فقط چند ثانیه برای چانیول زمان برد تا اون رایحهی توتفرنگی ترشیده و غمگین رو تشخیص بده و ببینه که امگاش چجوری بغض کرده.
- چون بدنم خوشگل نیست.
بکهیون با عجز گفت و آخر جملهش تقریبا تبدیل به نالهی سوزناکی شد که ناخواسته قلب چانیول رو به درد آورد.
- چی باعث شده همچین فکری کنی؟ من بدن قشنگت رو میپرستم و حتی نمیتونم وانمود کنم که اینطور نیست.
- دروغگو... این دیگه چه نوع پرستشه؟ تو منو دوست نداری... تو فقط منو میبوسی و بعضی وقتها از روی شلوار باسنم رو میمالی. اصلا چرا گردن من هنوز خالیه؟ منم یه مارک از اونایی که جفت یونگی بهش داده میخوام.
आप पढ़ रहे हैं
Ambitious
फैनफिक्शनپارک چانیول هجده سال پیش باخته بود، به اون امگای اغواگر با چشمهای شیطون و بیرحم. آره، بیرحم بهترین توصیف برای اون چشمها بود. چشمهایی که در نگاه اول با نهایت بیرحمی مجذوبت میکردند طوری که هیچوقت نمیفهمیدی کی درونشون غرق شدی. پارک چانیول هجد...