*
یک ماه بعدانگشتهاش رو به هم پیچید و نگاهش رو به زمین دوخت.
سکوت سنگینی به فضا حکمرانی میکرد و کسی قصد حرف زدن نداشت.
حضور ناگهانی تهیونگ باعث شده بود که همه کمی معذب و کلافه باشند.
جونگین خیره به تهیونگ نگاه کرد و گفت:"انتظار داشتم زودتر از اینها برگردی خونه."
"احتیاجی به گفتن این حرفها نیست، میدونم که منتظرم نبودی."
تهیونگ همونطور که به زمین خیره بود گفت و جونگین نیشخند زد.
هیونمی کنار جونگین نشسته بود و خیره به پسر معشوقه شوهرش نگاه میکرد.
اُمگا ضعیف و بیرنگ بهنظر میرسید اما اثری از مواد توی چهرهاش خودنمایی نمیکرد.
زیرچشمی به سوکجین که کناری نشسته بود نگاه کرد و دوباره نگاهش رو به تهیونگ داد.
تهیونگ آب دهنش رو فرو داد و گفت:"من یک درخواست دارم."
"درخواست؟"
جونگین با تمسخر پرسید و هیونمی فورا گفت:""من مادرتم تهیونگ، من بزرگت کردم هرچیزی رو میتونی از من بخوای، حتی اگر جونگین موافق نباشه من کمکت میکنم."
تهیونگ پوزخندی زد و دردهایی که توی کودکی تحمل کرده بود مقابل چشمهاش نقش بست.
درد و سوزشهایی که برای بچه ضعیفی مثل اون مثل شعلههای جهنم بود.
جهنمی که تهیونگ توی سن هفت سالگی به اون اعتقاد پیدا کرد و ترس بزرگی از اون برای بعد مرگ خودش ساخت.
جونگین نیم نگاهی به هیونمی انداخت و گفت:"نگفتم که قرار نیست کمکش کنم."
تهیونگ بیتوجه به هیونمی رو به جونگین گفت:"من قدرت میخوام پدر. برای یک مدت کوتاه هم که شده با من مثل بچهی خودت رفتار کن، فکر کن که من بچهی یک شب همخوابگیت با معشوقهات نیستم."
"قدرت؟ چه قدرتی؟"
جونگین با ته موندهای از خندهای ناباور گفت و تهیونگ لب زد:"قاتل جونگکوک من نمیتونه آزاد و راحت زندگی کنه اون هم زمانی که بچهی من هیچوقت نمیتونه طعم داشتن پدر آلفاش رو بچشه."
جونگین نگاهش رو روی بدن ضعیف تهیونگ چرخوند و روی شکمش متوقف شد.
پسر اُمگاش یک بچه رو حمل میکرد و جونگین به قدری از اون دور بود که حتی از دونستن این مسئله محروم مونده بود.
هیونمی مشتش رو فشرد و نگاهش به سمت جونگین کشیده شد.
جونگین عاشق بچههای کوچیک بود.
به یاد داشت که جونگین چطور هربار مست به خونه برمیگشت و قبل از همه به اتاق تهیونگی میرفت که بهخاطر داروهای خوابآوری که هیونمی به اون میداد بهخواب رفته بود.
![](https://img.wattpad.com/cover/355154203-288-k581859.jpg)
YOU ARE READING
Blue Side [KookV]
Romance"آلفا در رو برام باز کن، خیلی درد دارم. چرا لباسهام رو درآوردی؟" "چون توی تمام سوراخهای لباست مواد پنهان کرده بودی، حسابی هم حرفهای شده بودی نه؟" جونگکوک با طعنه گفت و تهیونگ با بغض لب زد:"من و مسخره نکن." "بهخاطر خریتت نازت رو بکشم؟ بگم عزیزم...