Season2
*
"طی انفجار بزرگ ماشین روی پل بانپو، طبق DNAهای باقی مونده روی اجزای داخلی سوخته ماشین میشه این رو به قطع گزارش کرد که فرد سرنشین جئون جونگکوک فرزند رئیس جمهور بوده..."
مینجی با شنیدن حرفهای گزارشگر با تمام وجود هقهق کرد و مینهو مبهوت به صفحه تلویزیون نگاه کرد.
همین حالا هم تعداد زیادی خبرنگار پشت در خونه ایستاده و منتظر یک خبر موثق بودند.
مینجی با گریه دستش رو روی دهنش فشرد و مینهو نگاهش رو به مینجی داد.
هنوز هم گریههای جفتحقیقیاش بعد از این همه سال قلبش رو به درد میآورد.
دستش رو به آرومی به سمت شونه مینجی برد، اما زمانی که مچ دستش اسیر دست یک نفر دیگه شد، سرش رو بلند کرد و به چهرهی مرد غریبه نگاه کرد.
مرد صورتی خنثی اما نگاهی پر از خصومت داشت.
پاریس دست مینهو رو محکم کنار زد و کنار مینجی جای گرفت و دستهاش رو دور بدن آلفای مونث پیچید.
"گریه نکن عسلم. آروم باش."
پاریس با صدایی پر از آرامش گفت و مینجی سرش رو بلند کرد و به چهرهی طوفانی آلفا نگاه کرد.
پاریس غمگین بود.
شکسته بهنظر میرسید و فقط مینجی میدونست که پاریس تا چه اندازه به جونگکوک علاقه داشت و اون رو پسر خودش میدونست.
پاریس احساس میکرد که فرزند خودش رو از دست داده و این داغی سنگین و عذابآور بود.
"ماشین فرمانده جئون بدون سرنشین در نزدیکی انفجار یافت شده، بعد از گذشت تقریبا دو ساعت همچنان خبری از دو برادر نیست و انتظار میره که هر دو در انفجار کشته شده باشند. این انفجار مردم زیادی رو عزادار کرده..."
مینجی با گریه لب زد:"پسرام، پسرای عزیزم رو بعد چندین سال درکنار هم داشتم و حالا از دستشون دادم پاریس، حالا چیکار کنم؟"
پاریس دستش رو بین موهای مینجی کشید و مینهو چشمهاش رو فشرد تا اشکهاش رو پنهان کنه.
البته که لمسهای آلفای غریبه به روی بدن جفتش اون رو طور دیگهای آزار میداد.
"فکرش رو هم نمیکردم توی یک روز هر دو فرزندم رو از دست بدم."
مینجی با گریه گفت و پاریس تلاش کرد که آرومش کنه.
یونگی خیره به صفحهی تلویزیون نگاه میکرد.
تصویر ماشینی رها شده و ماشینی که آتشنشانها درحال خاموش کردنش بودند، قلبش رو به درد میآورد.
اگر جونگکیونگ توی اون لحظه کنار جونگکوک بوده باشه، پس حالا هر دو از بین رفته بودند.
YOU ARE READING
Blue Side [KookV]
Romance"آلفا در رو برام باز کن، خیلی درد دارم. چرا لباسهام رو درآوردی؟" "چون توی تمام سوراخهای لباست مواد پنهان کرده بودی، حسابی هم حرفهای شده بودی نه؟" جونگکوک با طعنه گفت و تهیونگ با بغض لب زد:"من و مسخره نکن." "بهخاطر خریتت نازت رو بکشم؟ بگم عزیزم...