"همسرم تهیونگ."
جونگکوک گفت و دستش رو دور کمر اُمگا انداخت و اون رو به خودش نزدیک کرد.
تهیونگ گیج به نیمرخ جدی جونگکوک نگاه کرد و بعد سرش رو به سمت جونگکیونگ چرخوند.
میتونست جدال نهفته بین اون چشمها رو حس کنه.
جونگکیونگ سر تکون داد و دستش رو به سمت تهیونگ دراز کرد.
"خوشبختم."
صدای جونگکیونگ توی گوشهاش پیچید و تهیونگ آب دهنش رو فرو داد.
جواب لبخند مرد رو با لبخند داد و دستش رو توی دست جونگکیونگ گذاشت.
جونگکیونگ دستش رو فشرد و اون حس واقعیتر شد.
اون واقعا جفتش بود.
اُمگای درونش با خوشحالی دم تکون میداد و میتونست واکنشهای آلفا رو از طریق اُمگاش حس کنه.
زمانی که دستش رها شد جونگکوک بیشتر اون رو به خودش چسبوند.
بکهیون دستش رو روی شونهی جونگکیونگ گذاشت و گفت:"ما رو نمیدیدی خوش گذشت؟"
جونگکیونگ با خنده گفت:"معلومه که خوش گذشت. مخصوصا ندیدنِ تو عالی بود."
بکهیون چشمهاش گرد شد و زیرلب بدوبیراهی بار آلفا کرد.
جونگکیونگ به سمت طبقه بالا رفت تا لباس عوض کنه و اون لحظه بود که کمی گره دست جونگکوک از دور کمرش شل شد.
به جونگکوک نگاه کرد و زمانی که چشمهای متمرکز و جدیِ آلفا رو روی خودش دید آروم گفت:"داری چیکار میکنی؟"
"تا آخر امشب از جلوی چشمهام دور نمیشی فهمیدی؟"
جونگکوک گفت و تهیونگ کمی اخمهاش رو توی هم کشید.
"چرا انقدر با این لحن با من صحبت میکنی؟"
تهیونگ عصبی واکنش نشون داد و جونگکوک دوباره اُمگا رو به خودش چسبوند و از بین دندونهاش گفت:"خونه راجعبهش صحبت میکنیم خب؟ الان کاری رو بکن که بهت میگم."
"نمیکنم."
تهیونگ با لجبازی گفت و ابروهاش رو کمی در هم کشید و زمانی که جونگکوک رهاش کرد با اخم روی همون صندلی نشست.
جونگکوک به اُمگایی که روی صندلی نشسته بود و پشتش رو بهش کرده بود نگاه کرد.
نفسش رو بیرون داد و دستهاش رو توی جیبهای شلوار پارچهایش برد.
زمانی که مهمانها متفرق شدند و هرکس مشغول کاری شد دلیل اصلیای که بهخاطرش دور هم جمع شده بودند کمکم فراموش شد.
هوای بیرون کمی سوز داشت که باعث نشد که بیرون رو برای نشستن انتخاب نکنند.
بزرگترها سمت باغ بزرگی که کنار عمارت بود جمع شده بودند و جوونترها کنار استخر جمع شده بودند.
![](https://img.wattpad.com/cover/355154203-288-k581859.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Blue Side [KookV]
Romance"آلفا در رو برام باز کن، خیلی درد دارم. چرا لباسهام رو درآوردی؟" "چون توی تمام سوراخهای لباست مواد پنهان کرده بودی، حسابی هم حرفهای شده بودی نه؟" جونگکوک با طعنه گفت و تهیونگ با بغض لب زد:"من و مسخره نکن." "بهخاطر خریتت نازت رو بکشم؟ بگم عزیزم...