*
در فلزی رو باز کرد و به محض داخل رفتن به اتاق بازجویی خشکش زد.فردی که روی صندلی و پشت میز نشسته بود، چهرهی آشنایی بود که این اواخر اون رو زیاد ملاقات میکرد.
پارک چانیول، برادر پارک جیمین بهترین دوست بتای عزیزش.
قدمی جلو رفت و در رو بست.
با صدای بستهشدن در چانیول سر بلند کرد و با دیدن جونگکیونگ لبخند بزرگی زد.
"هی پسر، ببین کی اینجاست."
چانیول خوشحالی گفت و جونگکیونگ همونطور که پرونده توی دستش رو روی میز میگذاشت، گفت:"این جملهای نیست که من باید بگم؟"
لبخند چانیول پررنگتر شد و گفت:"حق با یونگی بود! توی این لباسها خیلی متفاوت بهنظر میرسی."
پوزخندی گوشهی لب جونگکیونگ نشست و کمی خودش رو جلوتر کشید.
انگشتهاش رو توی هم قلاب کرد و گفت:"یونگی کِی من رو توی این لباسها دید و این حرف رو بهت زد؟ همون شبِ عملیات؟ یونگی هم کنارت بود، درسته؟"
خونخالص احمق نبود!
خونخالص توی این چندسال سابقهی همکاریش با پلیس مقابله با فساد، توی این کار بهترین شده بود.
کارکشته و خاکخوردهی این میز و صندلیها شده بود و حالا بدون اینکه چانیول حرف خاصی بزنه خودش رو به وسط ماجرا رسونده بود.
و زمانی که کار میکرد نمیخواست به کسی که عاشقش بود و ممکن بود درست میون این قضایا باشه فکر کنه.
ذهنش رو به وقف کار میکرد و بعدا هم میتونست به چیزهای دیگه فکر کنه.
لبخند چانیول لحظهای محو شد و بعد شروع به خندیدن کرد.
"واقعا نمیدونم منظورتون از شب عملیات چیه، از زمانی که پام رو به اینجا گذاشتم بیوقفه راجعبه شبی حرف میزنید که حتی روحم هم ازش خبر نداره."
چانیول سعی کرد صادقانه جملاتش رو بیان کنه و جونگکیونگ تکیه داد، سرش رو به علامت تایید تکون داد و گفت:"دوست دارم باورت کنم اما کسی که اونجا بوده تورو دیده."
چانیول نفسش رو بیرون داد و جونگکیونگ از در دیگهای ورود کرد.
دری که تقریبا چانیول رو گیر انداخت و گیج کرد.
"ما دوستهات رو داریم چانیول، همشون همین الان مثل تو درحال بازجویی هستند و مقاومت تو کاملا بیهودست. وقتت رو تلف نکن."
چانیول لحظهای نفس نکشید و به برگهی اعترافنامه که جونگکیونگ به مقابلش هول میداد نگاه کرد.
"بنویس. به کی وصلی، رئیست کیه، لباسهای تنت مارکه اما حسابهای کرهایت کاملا خالیه پس این رو هم بنویس که چهکسی حقوقت رو ماهانه نقد توی دستهات میذاره."
![](https://img.wattpad.com/cover/355154203-288-k581859.jpg)
YOU ARE READING
Blue Side [KookV]
Romance"آلفا در رو برام باز کن، خیلی درد دارم. چرا لباسهام رو درآوردی؟" "چون توی تمام سوراخهای لباست مواد پنهان کرده بودی، حسابی هم حرفهای شده بودی نه؟" جونگکوک با طعنه گفت و تهیونگ با بغض لب زد:"من و مسخره نکن." "بهخاطر خریتت نازت رو بکشم؟ بگم عزیزم...