Part7

5.9K 1K 965
                                    

"لیلی؟"

جونگ‌کوک ابروهاش رو بالا انداخت و سوالی به یونگی نگاه کرد.

یونگی هومی کشید و همون‌طور که با چشم‌های شرورش به تهیونگ نگاه می‌کرد گفت:"همون اُمگای خوشگل کلاسمون. باورت میشه براش دست و پا می‌شکستند؟ بالا پشت‌بوم مدرسه همیشه به‌خاطر کیم تهیونگ دعوا بود."

جونگ‌کوک نگاهی به سر تا پای اُمگای ضعیف و شکننده مقابلش انداخت و موشکافانه سر تکون داد.

حق داشتند.

کیم تهیونگ زیبا بود.

برگشت و ظرف‌هاش رو از روی میز برداشت و همون‌طور که به سمت سینک می‌رفت گفت:"برام جالبه که هم‌مدرسه‌ای بودید.باید چیز‌های زیادی از هم بدونید."

"معلومه که می‌دونم! البته کیم تهیونگ یک مشکلی داره."

یونگی با نیشخند گفت و تهیونگ مشتش رو فشرد.

"و مشکلش اینه که..."

"خفه شو."

تهیونگ غرید و سر جونگ‌کوک محکم به سمتش چرخید.

یونگی با سرگرمی خندید و دست‌هاش رو به هم کوبید و گفت:"قراره خوش‌بگذره."

تهیونگ ابرو بالا انداخت و گفت:"فکر نکنم این لطف رو بهت بکنم."

جونگ‌کوک دوباره سرش رو چرخوند و آب رو باز کرد.

نیشخند بی‌صدایی زد و لب پایینش رو بین دندون‌هاش کشید.

بالاخره یک‌نفر پیدا شده بود که می‌تونست حریف یونگی بشه.

"هی کیم تهیونگ، اون پسره که بابات فهمید باهاش قرار می‌ذاری چیشد؟ مادر ناتنیت آمارت رو داد درسته؟ چطور قاتل اون زن نشدی؟ خیلی رو مخم بود."

یونگی گفت و روی مبل نشست.

گوش‌های جونگ‌کوک برای شنیدن جواب تهیونگ تیز شده بود.

تهیونگ نفسش رو بیرون داد و مقابل یونگی نشست.

"اتفاق خاصی نیفتاد، ارتباط خاصی باهم نداشتیم. پدرم فهمید و بیخیال شد."

تهیونگ گفت و شونه‌هاش رو بالا انداخت.

فقط خودش می‌دونست که داره دروغ می‌گه و ناخن‌هاش رو کف دستش فشرد تا اون خاطره‌ی لعنتی ضعیفش نکنه.

"آه خوش‌شانس! تو همیشه خوش‌شانس بودی کیم تهیونگ."

یونگی گفت و از توی ظرف شکلات روی میز یکی از شکلات‌های توت‌فرنگی رو برداشت.

تهیونگ نگاهش رو از یونگی گفت و گفت:"آره، و هستم."

یونگی با تمسخر خندید و شکلات رو توی دهنش گذاشت.

اون و یونگی دوست‌های خوبی بودند.

همیشه با هم درس می‌خوندند.

Blue Side [KookV]Where stories live. Discover now