تهیونگ نفس رو حبس کرد و جونگکوک سرش رو عقب برد.
به چهره تهیونگ نگاه کرد و چند لحظهای به اون خیره شد.
نفسش رو به آرومی بیرون داد و بدون حرف به سمت فرمون چرخید و استارت زد.
تا رسیدن به خونه هر دو ساکت بودند.
هیچ مکالمهای بین اونها رد و بدل نشد و تهیونگ تنها با فشردن انگشتهاش بین هم تلاش میکرد که اتفاق چند دقیقه پیش رو فراموش کنه.
ذهنش به هم ریخته بود.
سرش رو به آرومی چرخوند و به نیمرخ جونگکوک نگاه کرد.
میتونست حس کنه یک چیزی درست نیست.
یکچیزی سرجای خودش نیست و تهیونگ حالا این رو فهمیده بود اما تا زمانی که اصل قضیه رو از دهن خود جونگکوک نمیشنید نمیتونست به ذهنیت خودش اکتفا کنه.
جونگکوک ماشین رو پارک کرد و سرش رو چرخوند.
به تهیونگ که خیره نگاهش میکرد، نگاه کرد و لب زد:"اینبار نشد، باز هم بیرون میریم."
تهیونگ بیحرکت نگاهش کرد.
به چهره جونگکوک خیره شد و اون رو زیر نظر گرفت.
چه احمقانهست!
اون جونگکوکی که میشناخت نیست اما انگار که همون آدمه.
سرش رو تکون داد تا افکار مزخرفش رو فراری بده.
داشت به چیزهایی فکر میکرد که شدنی نبود.
بدون حرف از ماشین پیاده شد و به سمت داخل دویید.
جونگکوک با نگاه تهیونگ رو تا زمانی که به داخل بره دنبال کرد.
نفسش رو بیرون داد و دستش رو کلافه روی صورتش کشید.
تا چند ساعت دیگه ماموریت مهمی داشتند و با وجود مادرش همهچیز سختتر میشد.
ماشین رو روشن کرد و به سمت خونه خودش روند.
تهیونگ خودش رو روی تخت انداخت و دستهاش رو بین موهاش برد.
چشمهاش رو محکم بست.
دستهاش رو از موهاش تا صورتش کشید و به سمت گردنش برد.
انگشت اشارهاش رو روی قسمتی که جونگکوک بوسیده بود کشید و چشمهاش رو باز کرد.
به سقف سفیدرنگ نگاه کرد.
جونگکوک یکبار سرد بود.
یکبار گرمتر از خورشید و یکبار داغتر از آتیش.
جونگکوک همهچیز بود.
یکشبِ همهچیز تغییر کرده بود.
نگاه جونگکوک، سبک حرف زدنش، لبخندزدنهاش، بوسههای گاه و بیگاهی که به سرش میزد.
![](https://img.wattpad.com/cover/355154203-288-k581859.jpg)
BẠN ĐANG ĐỌC
Blue Side [KookV]
Lãng mạn"آلفا در رو برام باز کن، خیلی درد دارم. چرا لباسهام رو درآوردی؟" "چون توی تمام سوراخهای لباست مواد پنهان کرده بودی، حسابی هم حرفهای شده بودی نه؟" جونگکوک با طعنه گفت و تهیونگ با بغض لب زد:"من و مسخره نکن." "بهخاطر خریتت نازت رو بکشم؟ بگم عزیزم...